به یاد ستارخان مظهر شجاعت و مردانگی
خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم
برخي روزها در تقويم هستند كه مي توانند ياد دلاورمردان رشيد ميهن را در ذهن ها زنده كنند. وفات شهادت گونه ستارخان يكي از اين موارد است. مبارزات ستارخان در محاصره تبريز و دفاع دلاورانه او در مقابل مخالفان مشروطه ، مقاومت و مبارزه بي نظير او در ارك تبريز ، پايين كشيدن پرچم هاي برافراشته تسليم خائنان در برابر روسها در اين شهر و نيز زخمي و كشته شدن ناجوانمردانه او.
نام ستارخان با انقلاب مشروطه ايران و همچنين با واژه هاي جوانمردي و آزادگي قرين شده است. اين سردار دلاور در پيروزي انقلاب مشروطه، به تنهايي يك عامل اساسي و تعيين كننده بود و از ديد استبداد، بزرگترين خطر محسوب مي شد، تا جايي كه استبداد محمد علي شاهي توانست تمام انجمني ها و مبارزين زمان را به شكست يا انزوا بكشاند و تنها در مقابل ستارخان و ياران معدود او بود كه با تمام قوا و سپاه ويرانگرش به زانو درآمد و اين حماسه شايد در تاريخ بشري كم نظير باشد.
به راستي ستارخان حائز چه صفات و خصوصياتي بود كه توانست به اين مهم نايل آمده و به عنوان يكي از بزرگترين و محبوب ترين قهرمانان تاريخ چند قرن اخير ايران مطرح شده و به يك شخصيت جهاني مبدل شود؟
در اين فرصت سعي بر اين است كه در مورد صفات و فضائل اخلاقي ستارخان، سردار ملي از ديدگاه مورخان و نويسندگان، مطالبي هرچند گذرا مطرح گردد تا از خلال آن با برخي از سجاياي اخلاقي اين اسطوره تاريخي ايران آشنايي اجمالي به دست آيد.
در مورد فضائل اخلاقي و صفات ستارخان نوشته هاي اسماعيل اميرخيزي؛ كه از ياران نزديك سردار بوده، قابل توجه است. او در ذكر «صفات پسنديده و خصال ستوده ستارخان» به موارد زير اشاره مي كند:«شجاعت و رشادت؛ اين دو صفت به اندازه اي در وي مشهود بود كه در ميان مردم حكم ضرب المثل پيدا كرده بود- عزم و اراده- درست قولي؛ در سر قول خود تا پاي جان ايستادگي مي كرد- گذشت و اغماض؛... بدون شك اين صفات از جمله علل مهم پيروزيهاي او در جنگها و همچنين محبوبيت روزافزون او در ميان توده مردم؛ در گذشته و حال بوده است.
مؤلف كتاب «ديدار همرزم ستارخان» به نقل از همرزم او، سردار ملي ايران را اينچنين به تصوير مي كشد:
«شجاع است و از جا درنمي رود، كمترين تزلزلي را به خود راه نمي دهد. به چنين قهرماني كه ديدگاهش افقهاي دور و دراز است، بايد نازيد، بايد باليد... قهرمان جاويدان ما خم به ابرو نمي آورد، نه تنها در مقابل وسوسه يك تن، بلكه در برابر اغوا و اراده كشي و تلقينات ضعف آور هزاران تن است كه شكيبا مي ماند و مردانه مي ايستد و با زانوان استوار و عشق پايدار جلو مي رود و به خود تلقين مي كند: «قسم خورده ام، قرآن مهر كرده ام، پرچم آزادي را به دوش گرفته ام، حاشا كه زمين بگذارم.»
علامه قزويني در كتاب «وفيات المعاصرين» ، در مورد سردار ملي ايران، كه به يك شخصيت جهاني مبدل شده بود، مي آورد: «متدرجاً شهرت او از داخل به خارج ايران سرايت كرد و شجاعت و مردانگي او در تمام دنيا انتشار يافت وغالب اوقات در جرايد اروپا و آمريكا هر روز با خط درشت اسم ستارخان در صفحه اول روزنامه جات با تفصيل جنگ هاي او و مقاومت هاي سخت او در مقابل قشون دولتي چاپ مي شد و خوانندگان آن جرايد را قرين اعجاز و تحسين مي نمود.»
بدين ترتيب محبوبيت ستارخان فقط محدود به داخل ايران نمانده و تمام آزاديخواهان و شخصيت هاي جهاني شيفته اين قهرمان پرآوازه شده بودند و اينچنين است كه «والمونت» دبير سوم سفارت فرانسه در ايران، در مورد ستارخان زبان به ستايش گشوده و مي نويسد: «در ميان مرداني كه انقلاب ايران به جبهه فرستاد، هيچ چهر ه اي ممتاز و والامقام تر از ستارخان ديده نمي شود. چنان نيرومند است كه حتي امروز دلاوريهاي او مافوق تصور است، او يك گاريبالدي ديگري است. يك گاريبالدي جذاب، خوش منظر، اسرارآميز، با جذبه و يك دلير شرقي، علاوه بر اين در ميان صفات طبيعي او بايد خشونت و زيبايي مردانه اي را به حساب آورد.»
و بر اين اساس دانشمند فقيد دكتر عبدالحسين نوايي؛ در مورد ستارخان مي نويسد: «ستارخان بسيار شجاع بود و داستانهاي عجيبي كه از او نقل مي كنند و هيچ يك گزافه نيست؛ دليل بزرگي است بر روح شجاع و بلند وي. در جنگ ها هيچ وقت خود را از تير دشمن مخفي نمي داشت و شگفت اين كه جز يك بار در تبريز تير نخورده بود و آن را هم تا مدتي پنهان مي داشت.»
اما، عاقبت اين سردار بزرگ ايران در كشمكش هاي سياسي ايران دوره مشروطه چه شد؟ به عبارت ديگر بعد از پيروزي مشروطه، جامعه آن روز ايران چگونه از اين قهرمان بزرگ كه يك شخصيت جهاني محسوب مي شد، تجليل كرد؟
بعد از پيروزي مشروطيت؛ به علت نفوذ عناصر استعماري و فرصت طلب به داخل انقلاب مشروطه و منحرف كردن آن؛ اين سردار بزرگ نيز از جمله چهره هايي بود كه متحمل انواع ناروايي ها و كم لطفي ها گرديد و سرانجام نيز به طور ناجوانمردانه از جريان مشروطيت به كنار گذاشته شد و اوج اين ناروايي ها در جريان «پارك اتابك» به وقوع پيوست كه طي آن، سردار دلاور مشروطه به طور ناجوانمردانه مورد هدف گلوله قرار گرفته و خانه نشين گشت: «پارك [اتابك] غارت شد و اسبها و اموال مجاهدان و ستارخان به تاراج رفت، ولي از خود او خبري نبود؛ پس از تفحص با رد قطره هاي خوني كه ريخته شده بود، ستارخان را پيدا كردند، در حالي كه پايش تير خورده بود.» و بالاخره اين مظلوميت ستارخان بود كه براي هميشه در دل تاريخ به يادگار ماند. سرداري كه مستبدين را با تمام ساز و برگشان زمين گير كرده بود، به وسيله مشروطه چي هاي تقلبي و فرصت طلب گلوله خورده و خانه نشين شد و اين حادثه ناگواري بود كه مانند لكه سياهي، در دل تاريخ مشروطه ايران براي هميشه تاريخ به يادگار خواهد ماند.
خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم
درکتاب گلچین خاطرات ستارخان آمده است که ستارخان، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت نوشته است که من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم، آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست بخورد، ایران زمین می خورد… اما در مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم.
حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون غذا. بدون لباس… از قرارگاه اومدم بیرون … چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف و بوته علف… علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن… با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش می ده و میگه لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته… اما مادر کودک اومد طرفش و بچه اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم… خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم… اونجا بود که اشکم دراومد
و سرانجام اين سردار دلاور در ۲۵ آبان ۱۲۹۳ (ه ش)، پس از تحمل چهار سال زندگي پرمشقت در چهل و هشت سالگي در گذشت. جنازه او روی دوش هزاران نفر با تشریفات فراوان در «باغ طوطي» در شهر «ري» به خاك سپرده شد.
انتشار خبر درگذشت اين قهرمان بزرگ آزادي، موجب تأثر و تأسف همگان گرديد و سراسر ايران را غرق در ماتم و عزا ساخت.
منابع:
۱- قيام آذربايجان و ستارخان، اسماعيل اميرخيزي، تهران، نشر كتابفروشي تهران، ۱۳۵۶.
۲- ديدار همرزم ستارخان، نصرت الله فتحي، تهران، ۱۳۵۱.
۳- مشروطه سازان، محمد علي صفري، نشر علم، تهران، ۱۳۷۰.
۴- فتح تهران، دكتر عبدالحسين نوايي، انتشارات بابك، تهران، ۱۳۵۶.
۵- تاريخ هيجده ساله آذربايجان، كسروي، اميركبير، تهران، ۱۳۴۶.
۶- رهبران مشروطه، صفايي، انتشارات جاويدان، تهران، ۱۳۶۳.