header photo

فرقه دمکرات آذربایجان ( پروژه آزادی ناتمام ) بخش نهم

دکتر محمدحسین یحیایی

فرقه دمکرات آذربایجان ( پروژه آزادی ناتمام ) بخش نهم

ورود ارتش متجاوز تهران به آذربایجان ثبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی منطقه را بر هم زد و آرامش و امنیتی را که در سایه حکومت ملی بر پا و برقرار شده بود به هم ریخت، هزاران نفر دستگیر، زندان و اعدام شدند، هزاران نفر دیگر به شهر های جنوبی تبعید شدند و همزمان هزاران نفر بطور مخفیانه برای در امان ماندن از خشونت و اعدام و زندان به شهر های دور دست و تهران گریختند و گروه دیگری هم مجبور به ترک میهن و مهاجرت به بخش شمالی آذربایجان شدند، با همه این دشمنی های ثبت شده در تاریخ و نهان مانده در دل مردم ستم دیده آذربایجان،  براستی مایه شرمساری است که هنوز هم تعدادی از مفسرین سیاسی و روشنفکران تهران گرا که به شدت دلباخته تاریخنگاران تمامیت خواهی و برتری طلبی اند، تکرار می کنند که مردم آذربایجان با آغوش باز پذیرای ارتش اعزامی از تهران شدند که با واقعیت همخوانی ندارد.

ارتش متجاوز از چند سو وارد آذربایجان شد و با اعلام حکومت نظامی آنچنان وحشت آفرید که برخی برای حفظ جان خود سراسیمه راه فرار را به آنسو برگزیدند، اتحاد شوروی برای چند روز مرز ها را باز گذاشت، از 21 آذرماه تا آخر همان ماه مرز های شمالی آستارا، بیله سوار و مرز های غربی خدآفرین و جلفا باز ماندند و هزاران نفر از مرز گذشتند، در میان آنان تعدادی از رهبران فرقه و اعضای حکومت ملی آذربایجان حضور داشتند، مهاجرت سیاسی به شمال آذربایجان تا سال 1333 خورشیدی ( 1954 ) ادامه داشت.در رابطه با تعداد این مهاجرین ارقام گوناگونی نوشته شده است ( جمیل حسنلی بدون ارائه منبع تعداد این مهاجرین را 9022 نفر نوشته در حالی که لطفعلی اردبیلی می نویسد: در دسامبر ( 1946/ آذرماه 1325 ) تعداد کسانی که از مرز گذشته و به شوروی مهاجرت کردند نزدیک به 12500 نفر بوده اند ) برخی از این افراد همراه با اعضای خانواده خود بودند و برخی دیگر مجرد و یا افرادی بودند که خانواده خود را به امید اینکه دوران مهاجرت کوتاه مدت خواهد بود در همان زادگاه خود گذارده بودند، غلام یحیی دانشیان می نویسد: ما از پل جلفا رد شدیم و دیگر امکان بازگشت نبود، گویا این سفری بی برگشت بود ، در 22 آذرمان در نخجوان خیلی ها را دیدم، اعضای کمیته مرکزی فرقه دمکرات آذربایجان و اعضای مجلس ملی، دور یکدیگر جمع شدیم و راجع به وضعیت مان به مذاکره پرداختیم از چگونگی عقب نشینی و علت های آن صحبت کردیم. انتقاد های شدیدی می شد، بدون برنامه ریزی عقب نشینی کردن و بقیه سئوال ها را جوابی نبود، اگر چه این انتقاد ها  سخت و به حق بود ولی ما در مقابل عمل انجام شده ای قرار گرفته بودیم ( خاطرات غلام یحیی دانشیان، ترجمه دکتر صمد نیکنام، ص 154 )

ناظم حکمت شاعر بلند آوازه ترکیه مهاجرت را هنری سخت و دشوار می خواند که براستی دل بریدن از زادگاه خود که در هر گوشه آن خاطره ها نهفته است، از روی اجبار و ترس نه تنها دشوار بلکه حزن آور است. مهاجرت نفرات فرقه ناگهانی و در سرمای شدیدی اتفاق افتاد، برخی در مسیر راه جان سپردند و برخی دیگر با تنپوشی که مناسب برای فصل سرما نبود قدم به خاک اتحاد جماهیر شوروی گذاشتند ، تعدادی از رهبری فرقه و یا حکومت ملی که پیشتر ها در روسیه تحصیل و یا زندگی کرده بودند هم با طرز زندگی در آنجا و هم با زبان روسی آشنایی داشتند، که در مدت کوتاهی موقعیت خود را تثبیت و زندگی نوین خود را در آنسو آغاز کردند ولی تعداد زیادی از مهاجرین هرچند با جمهوری سوسیالیستی آذربایجان زبان و فرهنگ مشترک داشتند ولی با نظام و شیوه زندگی در آنجا آشنا نبودند در نتیجه با مشکلات روحی و روانی و رفتاری فراوانی روبرو شدند. مهاجرت در تمام دوران به هر کجای دنیا که از روی اجبار باشد آن بحران ها را به همراه دارد.، بهانه جویی ها، گله مندی ها، شکایت ها و مقایسه ها از همان روز های نخست آغاز می شود، آنهایی که با شکست سیاسی مجبور به ترک وطن شده اند، به واکاوی شکست می پردازند و در خیلی موارد در علل و عوامل شکست و ناکامی بزرگ نمایی می کنند، در این شرایط افراد گاهی دشمن واقعی را فراموش کرده، رفقای هم رزم خود را که مدت ها در سنگر مبارزه تا پای مرگ باهم بودند، مقصر و متهم می کنند. پناهنده و مهاجر از شرایط موجود سرخورده و نا امید می شود و گاهی آنچنان افراط می شود که با یاس و نومیدی به همرزمان دیروز خود بدبین شده، به گلایه و شکایت های بی دلیل می پردازد، گاهی خود آزاری و  گاهی دیگر آنچنان افسرده و مضطرب می شود که دست به ناهنجاری های رفتاری می زند، ساعت ها در کوچه و خیابان بی هدف و سرگردان می گردد و فکر می کند مورد تبعیض قرار می گیرد در نتیجه گرفتار استرس، نگرانی، بی حوصله گی، گوشه گیری، کابوس و بی خوابی می شود که آن را در رفتار خصومت آمیز و ناسازگار خود نشان می دهد،این رفتار تا درک واقعیت ها و پذیرش آن ادامه دارد که گاهی مدت ها به طول می انجامد.مقامات آذربایجان بعد از شناسایی و ثبت افراد بعنوان پناهنده، مسئولیت جابجایی، تهیه مسکن و کار را به خود مهاجرین واگذار کردند، در ادامه  «غلام یحیی دانشیان » مسئولیت این کار را به عهده می گیرد و تعداد زیادی از مهاجرین را به شهر « زادنو » می برد و با همکاری شهردار آنجا در « ساوخوز » ها جای می دهد. اتحاد شوروی هنوز از فقر و فلاکت جنگ جهانی دوم که بر آن تحمیل شده و بخش مهمی از زیر ساخت ها  و تولیدات آن را نابود کرده بود، بیرون نیآمده، در تلاش است برای بازسازی ویرانه های جنگ در سرزمین وسیع خود از همه نیرو های مردمی و ظرفیت های اقتصادی استفاده کند. فقر و کمبود در همه جا به چشم می خورد. این منظره را « امیر علی لاهرودی » در یاد مانده ها و ملاحضه های خود بازتاب می دهد و می نویسد: نانی که به ما می دادند 500 گرم بود. من آن نان را بلافاصله در جلوی باجه نان فروشی می خوردم و تا ساعت چهار بعد از ظهر روز دیگر منتظر می ماندم... در زمستان سرد و پر برف پا برهنه راه می رفتم، نه پول داشتم کفش بخرم و نه کسی کفش اضافی داشت که به من بدهد تا رئیس اتحادیه ساوخوز مثل اینکه دلش به حال من سوخت یک جفت چاروق از چرم گاو برایم دوخت. و مرا از یخ زدن پایم نجات داد (امیر علی لاهرودی، یادمانده ها و ملاحضه ها ٌ 82 از انتشارات فرقه دمکرات آذربایجان )

تحمل ناملایمات و شرایط برای همگان یکسان نبود برخی از همان روز ها و ماه های نخست مهاجرت سر ناسازگاری را آغاز کردند، تا جائیکه برخی خواهان باز گشت به جنوب شدند و برخی دیگر ناسازگاری آنچنان بالا بردند که به مناطق دور دست ( سیبری ) فرستاده شدند ولی گروه بزرگ دیگری از فدایی ها با درک شرایط و تحمل سختی ها در حوزه هایی مشغول به کار شدند که هیچگونه تخصص و آشنایی با آن نداشتند، از مزارع چای تا جاده سازی و ساخت و ساز ولی مشکل فقر همچنان پا برجا بود، لاهرودی می نویسد: لباس و اشیائی که در اردبیل خریده بودم یک به یک فروختم تا برخی از نیاز های خوراکی خود را برآورده سازم، آخرین آن کت بیروتی بود که از تبریز خریده بودم در یکشنبه بازار ( بازار دست دوم ) شهر گنجه فروختم، آنچه بیشتر از همه آزار دهنده بود بی تابی فدائیانی بود که زن و بچه خود را بی سر پرست در جنوب رها کرده، شب و روز به فکر آنها بودند و افسرده می شدند.

پیشه وری با قدرت کاریزمایی خود که با صبر و شکیبایی همراه بود، فدائیان دل آزده را تسکین می داد و به فکر سازماندهی مجدد بود از آن رو دیدارهایی با مقامات سیاسی و حزبی آذربایجان انجام می داد تا زمینه های آن را فراهم آورد غلام یحیی دانشیان می نویسد: من و پیشه وری را به باکو دعوت کردند فکر کردیم در رابطه با جنبش فدایی است، در باکو با « میر جعفر باقروف » دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان دیدار کردیم، در پایان او متن تلگرافی را  که از « استالین ».دریافت کرده بود برای ما خواند، در تلگرام استالین ما را به صبوری، محکم بودن و جدی بودن در کار ها دعوت می کرد ( در اثر یاد شده، ص 157 ) این گفتار و دیدار ها نشان می داد که فدائیان باید از برگشت به جنوب صرفنظر کنند و برای زندگی طولانی مدت در اتحاد شوروی خود را آماده سازند، بار دیگر در ماه مارس 1947 پیشه وری و دانشیان به دفتر حزب در باکو فراخوانده می شوند، در این دیدار همراه با باقروف افراد دیگری هم از حزب کمونیست آذربایجان حضور داشتند، در این دیدار باقروف بعد از پرس و جو از شرایط فدائیان توصیه می کند که افراد را برای یاد گیری تخصص به مراکز آموزشی معرفی کنند و ارتباط با فدائیان را گسترش دهند و جشن بزرگی برای عید نوروز برپا دارند، این گفتار یک بار دیگر یاد آوری می کرد که دیگر برگشتی در کار نیست و افرادی که در آرزوی برگشت و ادامه مبارزه تا آزادی میهن هستند باید آن را برای مدت طولانی فراموش کنند. در این میان فرستنده رادیویی فرقه بکار می افتد که خشم مقامات ایران را بر می انگیزد، موضوع رادیو را سفارت ایران به وزارت امور خارجه گزارش می دهد و تاکید می کند که این فرستنده در باکو و در اقامتگاه پیشه وری نصب شده است و سخن گوی ترکی همان است که در تبریز هم اخبار پخش می نمود ( فرقه دمکرات آذربایجان از تخلیه تبریز تا مرگ پیشه وری، ترجمه، تحقیق و نگارش شاهرخ فرزاد ص 506 ) مقامات ایران از همان روز های نخست  در وحشت از عملکرد فرقه و بازسازی مجدد آن با هرگونه فعالیت سیاسی، فرهنگی و اجتماعی افراد فرقه در خاک شوروی نیز مخالفت کرده و برای پیشگیری از آن به وزارت امور خارجه اتحاد شوروی فشار آوردند تا مانع از پخش رادیویی و انتشار روزنامه « آذربایجان » شوند ولی درایت و هوشیاری رهبری فرقه بویژه پیشه وری مانع از آن شد..

افراد کمیته مرکزی فرقه دمکرات آذربایجان بعد از چند ماه بحث و گفتگو که گاهی همراه با جدال و پرخاش بود به این نتیجه می رسد که باید تشکیلات را بازسازی کنند و برای آن به شهر ها و ساوخوز های گوناگون در شهر های آذربایجان روانه می شوند، برخی از فزقه ای ها که خود را با شرایط وفق داده بودند با خوشرویی و آغوش باز آن را می پذیرند و برخی دیگر طفره می روند و به آینده موکول می کنند ولی در نهایت تشکیلات فرقه باز سازی می شود، در این میان حادثه ناگواری اتفاق می افتد، پیشه وری مبارز خستگی ناپذیر راه آزادی و عاشق همیشگی آذربایجان در یک حادثه رانندگی در 20 تیرماه 1326 ( 11 یونی 1947 ) در سن 54 سالگی جان می سپارد، پیشه وری همواره اصرار می کرد که باید فرقه دمکرات آذربایجان بازسازی شود و جنش در جنوب را زنده نگهدارد و در این را از تجربه سازماندهی خود استفاده می کرد، از آن رو حذف پیشه وری از فرقه ضایعه بزرگی بود که تا مدت ها احساس می شد.

در رابطه با حادثه رانندگی که در نهایت به مرگ پیشه وری انجامید، داستان سرایی و تخیل پردازی های گوناگونی تا کنون ساخته شده و همچنان ادامه دارد، برخی آن را مرگ مرموز، مشکوک، توطئه باقروف، حادثه ساختگی و برنامه مسکو خواندند که می خواستند از سازماندهی مجدد فرقه و فعالیت های نظامی آن پیشگیری کنند ( همراه با مقامات کنسولی ایران در باکو افراد دیگری مانند نصرت اله جهانشاهلو، حمید ملازاده، پرویز همایون پور، سنایی و برخی دیگر این نظر را تقویت کردند که مرگ پیشه وری از پیش طراحی شده بود... )، در حالی که افراد نزدیک به پیشه وری که در خود صحنه حضور داشتند آن را تصادف رانندگی می دانند. « مجدی » سرکنسول ایران در باکو طی نامه ای به وزارت امور خارجه که محرمانه در آن قید شده می نویسد: در این اواخر چون فدائیان و مهاجرین ایرانی که به شهر گنجه انتقال داده شده اند علم طغیان و نارضایتی بر افراشته اند، پیشه وری به همراهی غلام یحیی و نفر دیگری از کمیته مرکزی حزب کمونیست به آنجا مراجعه کرده، در مراجعت نزدیکی دهستان« یولاخ » اتوموبیل حامل آنها به دره افتاده، غلام یحیی و نفر سوم خود را از اتومبیل به خارج پرت ولی پیشه وری که در ان موقع در حال خواب بوده نتوانسته بود خود را نجات دهد، در نتیجه لاشه ی او را از قعر دره با وضع فجیعی بدست آورده در بادکوبه به خاک سپرده اند. غلام یحیی فعلا در بیمارستان بستری و راننده هم به هیج وجه آسیبی ندیده است و روی همین اصل گویا حکومت محل موضوع را عمدی تلقی و در نظر دارد موضوع را به محکمه ارجاع نماید... در صورتی که در قتل پیشه وری عمال شوروی دست نداشته باشند محققا از بین رفتن او مطلوب دولت شوروی می باشد ( خلاصه شده از گزارش مجدی سرکنسول شاهنشاهی، 9 آذرماه 1326 به نقل از فرقه دمکرات آذربایجان از تخلیه تبریز تا مرگ پیشه وری، ترجمه تحقیق و نگارش شاهرخ فرزاد، ص 532 ).

چند روز بعد « نصراله بهنام » جایگزین کنسول پیشین می شود و در گزارش محرمانه خود به وزارت امور خارجه به مرگ پیشه وری با تردید و شبهه نگاه می کند و می نویسد: در اطراف این واقعه روایت های زیادی وجود دارد، برخی معتقدند که از بین رفتن پیشه وری مطابق با واقع نمی باشد و او را در محل دیگر با تغییر نام نگهداری کرده اند که در موقع ضرورت از او استفاده کنند، پیشه وری در شب به جایی نمی رفت و در جلو اتوموبیل قرار نمی گرفت، در موقع دفن کسی نفهمیده که پیشه وری و یا شخص دیگری دفن شده است، او در ردیف ستارخان و شیخ محمد خیابانی بود ولی با بی اعتنایی روبرو شده است که قابل قبول نیست.، از آن گذشته در خانواده اش هم اندوه و افسردگی وجود ندارد، بنابرین نمی توان اطمینان کامل حاصل نمود که فعلا پیشه وری کشته شده، شاید هم به تبلیغات و تحریکات جدید مبادرت ورزد ( همان اثر، ص 534 به تاریخ 25 آذرماه 1326 ) به نظر می رسد که مقامات تهران هنوز از پایگاه اجتماعی فرقه و پیشه وری در وحشت و اضطراب بودند و از آن وحشت داشتند و این خود تز ها و تئوری های بی پایه ای را که مردم آذربایجان با آغوش باز از ارتش متجاور تهران استقبال کردند را پوچ و بی محتوا می کند.

غلام یحیی دانشیان که خود شاهد عینی و یکی از سرنشینان اتومبیل حامل پیشه وری  بود، واقعه را این چنین بیان می کند: یکی از کار های مهم در دوران مهاجرت آموزش نظامی بود که به من محول شده بود که قرار شد در دو جا سازماندهی شود که مقامات جمهوری سوسیالیستی آذربایجان گفتند: که فعلا منتظر بمانید، موضوع را با پیشه وری در میان گذاشتم، او گفت : من هم با تو به « کیروآباد » ( گنجه ) خواهم آمد. به شهر رسیدیم، من به کارهای اداری و معیشتی فدائیان رسیدگی کردم و پیشه وری هم برای دیدار از شهر و دوستان خود « نظر حیدروف » رفت و شب هم همانجا ماند، قرار شد از آنجا به « شکی » برویم، فردای آنروز صبح ساعت 5 مرا بیدار کردند تا راه بیافتیم، نظر حیدرف که پیشه وری مهمان ایشان بود به این وقت و زودی صبح هنگام اعتراض کرد و پیشه وری در جواب گفت: قلب من ضعیف است نمی خواهم به گرمای « یولاخ » بیفتیم. بدنبال آن سوار ماشین شدیم، هنگام سوار شدن من گفتم که من دیشب نخوابیدم و قبلا از خستگی خودم که ممکن است در راه نشان دهم، عذرخواهی می کنم و صلاح دیدند که در صندلی عقب بنشینم، فکر می کنم پیش از اینکه ماشین از شهر خارج شود خوابم برده بود، به همین خاطر از جزئیات آنچه که بعدها اتفاق افتاده خبری ندارم، به نظر می رسد راننده هم به خواب رفته بوده است، در نتیجه ماشین از جاده خارج می شود، پیشه وری به راننده می گوید چکار می کنی؟ راننده بطور ناکهانی از طرف راست به چپ می پیچد و ماشین به دیواره پل سیمانی می خورد که در نتیجه آن چند دنده پیشه وری می شکند، استخوان ران قلی اوف هم شکسته و گوشت را سوراخ کرده به بیرون می زند، منهم با ضربه به سرم بیهوش شده بودم که 7 ساعت بعد در بیمارستان یولاخ به هوش آمدم، بنا به گفته رفقا: پیشه وری اول حالش خوب بوده، به من نگاه می کند و می گوید: حیف شد قبل از اینکه از قوام انتقام بگیریم غلام را از دست دادیم! در مورد شخصیت پیشه وری سخن زیاد است او براستی یک رهبر سیاسی، انقلابی و اخلاقی بود ، می خواهم سخن « انگلس » را که سر قبر دوست و رفیق همرزمش « مارکس » گفت اینجا یادآوری کنم.

« او دشمنان زیادی داشت، ولی حتی یک نفر هم از آنان، دشمن شخصی او نبودند » ( غلام یحیی دانشیان همان اثر، ص 162 )

  افراد دیگری مانند  «علی شمیده « در کتاب « زندگی نامه شمیده » می نویسد: بعضی ها از روی احساسات  و یا ناخود آگاه این شایعات را مثل حقیقت تکرار می کنند که باعث مرگ پیشه وری گویا باقروف بوده است و غلام یحیی هم در این امر دخالت مستقیم داشته است، این سخنان واقعیت ندارد چون من خودم شاهد بودم ( ص، 226 ) یکی دیگر از افرادی که در جریان حادثه  قرار داشته افسر خلبان « میر تقی موسوی » بوده که در نهضت 21 آذر به فرقه دمکرات آذربایجان می پیوندد و تا آخر عمر به آن وفادار می ماند و در فرصت های مختلف برای ماموریت به داخل آذربایجان جنوبی فرستاده می شود. ایشان در گفتگو با « حسین یحیایی » که با عنوان « گوشه هایی از تاریخ آذربایجان و گفتگویی با یکی از سران فرقه دمکرات » منتشر شده، می گوید: چرا این همه دروغ و شایعه پیرامون مرگ پیشه وری پخش می کنند؟ و یا آن را به باقروف و یا دیگر مقامات شوروی نسبت می دهند، این دروغ ها چه سودی خواهد داشت ؟ بین باقروف و پیشه وری اختلافی در کار نبوده، نسبت به هم احترام فوق العاده ای قائل بودند، قابل تصور نیست که مقامات شوروی و یا شخص باقروف در این حادثه دست داشته باشند، من خودم در ارتباط نزدیک با این حادثه بودم، روز قبل از حادثه ما در شهر گنجه بودیم و مهمان کمیته حزب و در مهمانخانه ای استراحت می کردیم. پیشه وری و غلام یحیی به همراه قلی اوف که مدتی در تبریز بعنوان کنسول کار کرده بود برای سرکشی، تبادل نظر و مساعدت به افراد فرقه به گنجه آمده بودند، افراد فرقه در مناطق مختلف این منطقه زندگی می کردند در نتیجه این سرکشی چند روز به درازا کشید، در پایان قرار شد که از منطقه جدا شوند، من « ملکیان » راننده ماشین پیشه وری را صدا زدم و ساعت حرکت را اطلاع دادم که صبح زود بود و مبلغی پول هم در اختیارش گذاشتم که اگر ضرورتی در راه و مسیر پیش آمد هزینه کند و بار ها تذکر دادم که با احتیاط و کم سرعت رانندگی کند، پیشه وری هم بارها از سرعت بالای ملکیان در رانندگی گلایه کرده بود، از این رو بارها تکرار کردم که آهسته تر براند، من با « فروغیان » در محل دیگری بودیم و قرار بود بعد از عزیمت پیشه وری به باکو برگردیم، از بازجویی هایی که بعد از حادثه بدست آمد نشان داد که ملکیان تمام شب را با دوستان خود بوده و گویا میگساری هم کرده است و بخاطر اینکه خواب نماند از خوابیدن صرفنظر می کند تا ساعت حرکت فرا می رسد، پیشه وری در صندلی جلو می نشیند، غلام یحیی و قلی اوف در پشت سر قرار می گیرند، به نظر می رسد ملکیان به خواب می رود و اتوموبیل با سرعت زیاد از کنترل خارج می شود و با بتون کنار جاده برخورد می کند، من همراه با فروغیان ساعتی بعد از تصادف به محل رسیدیم، پیشه وری زنده بود با اینکه به شدت زخمی شده بود ولی حافظه خود را از دست نداده بود، از چگونگی حادثه پرسیدیم از گفتارش چنین استنباط کردیم که ملکیان با سرعت رانندگی کرده و کنترل اتوموبیل از دستش خارج شده است، این دیدار ما در چند نوبت در شب بعد از حادثه هم ادامه داشته و در نهایت پیشه وری به علت خونریزی شدید درگذشت، برادر پیشه وری دکتر « جوادزاده » که از پزشگان مطرح در باکو بود به این بیمارستان آمد و علت مرگ را خونریزی شدید در اثر تصادف رانندگی تشخیص داد.در این تصادف چند دندان و دنده غلام یحیی شکست که از درد ناشی از آن تا آخر عمر در رنج و عذاب بود و قلی اوف هم تا آخر عمر فلج ماند. این که تصادف ساختگی بود غیر قابل قبول است و نباید به آن اعتنا کرد، اینگونه شایعه پراکنی ها و یاوه گویی ها برای مخدوش کردن افکار عمومی است ( همان اثر ص 362 )

مرگ نابهنگام پیشه وری شرایط فرقه را بغرنج تر کرد، برخی از اختلافات پنهان که در قید حیات پیشه وری امکان بروز نداشتند، آشکارتر شدند، مجادله و مبارزه بر سر رهبری فرقه بالا گرفت و دخالت مقامات آذربایجان در امور فرقه را افزایش داد، هنگامی که پیشه وری در قید حیات بود مداخله مقامات آذربایجان به صورت پیشنهاد و توصیه بود ولی حالا با دست باز مداخله و حتی به رهبری فرقه رهنمود می دادند، جهانشاهلو که معاون پیشه وری بود ردای رهبری فرقه را به تن کرده بود ولی به شدت جاه طلب، متکبر و خود خواه بود که گویا هنوز از خان زادگی خود رها نشده بود و شخصیت دیگر بی ریا بود که می خواست رهبری فرقه را در دست بگیرد، بی ریا شاعر مردمی، خوش قریحه و خوش سخن بود ولی ثبات ذهنی، نظری، فکری و رفتاری نداشت، در نتیجه انتخاب صدر فرقه به درازا کشید و در نهایت « صادق پادگان » که کمیته ایالتی حزب توده ایران را در تبریز به فرقه دمکرات آذربایجان پیوند داده و به آن ملحق کرده بود به عنوان صدر فرقه دمکرات آذربایجان انتخاب شد... ادامه دارد.

 
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش نخست

فرقه دمکرات آذربایجان  (پروژه آزادی نا تمام) بخش دوم

فرقه دمکرات آذربایجان  (پروژه آزادی نا تمام) بخش سوم

فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش چهارم

فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش پنجم

فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش ششم

فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش هفتم

فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) قسمت هشتم

Go Back

Comment