{{بیمارستان}}
فوقش دستم کجکی جوش می خورد
بعد از مدتها دوندگی توانستم برای عمل جراحی آرنج دستم در بیمارستان بستری شوم . بر روی تخت بیمارستان دراز کشیده بودم . درد اعماق وجودم را چنان فراگرفته بود ، با همه ی آمپول های آرامبخشی که تزریق می کردند ، نمی توانستم خویشتن داری نمایم . ملحفه را بر رویم کشیده هق هق گریه را فرو می یردم تا هم اتاقی هایم متوجه نشوند . صدای ضجه و ناله های تنی چند از بیماران فضای اتاق را در برگرفته بود . غرورم اجازه نمی داد با آن ها هم آوا شوم . حتی نمی خواستم متوجه گریه ام شوند . وقتی سرم را بالا می آوردم با دستمالی قطره های اشک را از صورتم پاک می کردم . به گمانم کسی از هم اتاقی ها متوجه نشدند . به گمانم .
هشت تخت در اتاق است . بر روی هر تخت مریضی با آه و ناله خوابیده است . جز یکی . نا خود آگاه به سوی او خیره می شوم . مردی است حدوداً چهل ساله ، چاق و زرد نبو با ته ریشی در صورت که فقر از سیمایش می بارد . سکوت ، متانت و توداری اش فوق العاده مرا جذب می کند .
ساعت شش عصر وقت تزریق آمپول مسکن است . پس از آن که پرستار از اتاق بیرون می رود اندکی از دردم کاسته می شود . با احتیاط از تخت پایین آمده می روم در کنارش می نشینم . دراز کشان بر صورتم خیره می شود . سر صحبت را باز می کنم . با اشاره ای به باند پیچی دستش می پرسم چه شده است ؟ با صدای ملایمی می گوید : در حین پارو کردن برف ، زمین خورده دستش شکسته است . امروز بعد از چندی بستری شدن دکتر گفته باید برای عمل جراحی پلاتین بخرد . او هم با پرس و جو فهمیده قیمت پلاتین لازمه ،یک میلیون و هشتصد هزار تومان است . با احتساب هزینه های دیگر ، معالجه اش سه میلیون برایش آب خواهد خورد . می گوید
: دیناری در بساطم نیست تا چه رسد به مبلغ نجومی سه میلیون تومان . منتظرم ساعتی بگذرد تا بتوانم با تاریکی بیشتر هوا لباسم را پوشیده بروم پی کارم . بگذ ار هر چه می خواد پیش آید . فوقش دستم کجکی جوش می خورد .
می آیم در تخت دراز می کشم . ساعتی به خواب می روم . نمی دانم کی بود وقتی به سوی تختش نگاهی انداختم دیدم تخت خالی است . رفته بود...
صا د ق شکیب