header photo

برگ های بهار آفتابی - خاطره ها -

 

  برگ های بهار آفتابی

- خاطره ها -

نویسنده علی توده / بهروز مطلب زاده

بخش سوم

 

«حس مسئولیت!»

«داشتن حس مسولیت               

شجاعت می آورد در انسان      

گل می دهد آرزو                   

حیطه عمل فراخ تر می شود» 

 

وقتی من به کوچه آمدم، رادیو تبریز برنامه روزانه خود را خیلی وقت بود که شروع کرده بود. مردم دردسته های بزرگ، درخانه ها و بازارها و میدان های شهر گرد آمده و به رادیو گوش م دادند. حتی رهگذرها نیزدرحال عبورازکوچه ها و خیابان ها، سخنان سرشارازشوروامیدی را که ازبلندگوهای نصب شده برسرتیرهای برق کنارخیابان به پروازدرمی آمد وبردل ها می نشست  را می شنیدند به راه خویش ادامه می دادند.آری. مردم انقلابی همانگونه که درپیکارهای سهمگین، با ایمانی خلل ناپذیر  ازفرقه دمرات ره می سپردند اینک نیز، ازتدابیرتاخیرناپذیرآن به وجد می آمدند، و با شوروشعف، هرروزوهرساعت، حرکت ها وسیاست های آن را زیرنظرداشت.

وقتی برنامه اخباررادیوبه پایان، خوانش شعر« بامداد ماه مه» مرا آغاز کرد :

بوگون لاله – لاله قیزاریر سحر،

قیزیل دون گئیینیرهرکند، هر شهر،

دوگورقاپیلاری صاباحین یئلی،

 بایرام مژده سیله اویادیر ائلی،

دئیر گوزله دیگین عزیز ملی گلیب،

هریئره باخیرسان الوان گورونور،

سانکی طبیعت ده جاوان گورونور...

بعضا شیرین- شیرین دانشیر خیال،

دئیر: سن شاعرسن، یاخشی نظرسال،

گور بو شفق ندیر، قیزارتی ندیر؟

بوگون آسمان دا شاعرانه دیر،

بو رنگی او نه دن آلیبدیر، نه دن،

گونش کی چیخمامیش هله یئریندن؟.

وتونگو که درست درهمین لحظه، سید جعفر پیشه وری، نخست وزیر حکومت ملی وسرپرست هیئت نمایندگی آذربایجان که برای مذاکره با دولت ایران در تهران بسر می برد، درزمان فاصله استراحت جلسه، درمهمانخانه محل اقامت خود درحال گوش دادن به این شعر بوده واین شعر مورد پسند آن استاد سخن قرار گرفته است.(اوبعدها، درچندین نشست، درباره این شعرسخنان مهر آمیزی برزبان راند).

شعر« بامداد ماه مه» درشماره 5 سال 1946  نشریه آذربایجان به چاپ رسید.

فیلارمونی تبریز، ازطرف وزارت فرهنگ آذربایجان ایجاد شد و مرا نیز به سرپرستی این موسسه نوبنیاد تعین کردند. مدیران وزارتخانه به هنگام مذاکره در این باره، به من گفتند که لایحه بودجه فیلارمونی آماده شده و مبلغ کلی آن هم تعین شده است، اما هنوزتوسط  مجلس به تصویب نرسیده، با این وجود تا به تصویب نهائی رسیدن توسط مجلس، برای تامین هزینه های فیلارمونی می توانیم با امضاء وزیرمسئول، مبلغی ازبانک دولت پول بگیریم.

زمانی که مسئله محل استقرارفیلارمونی مطرح شد، آنها ساختمان مدرسه فردوسی درخیابان ستارخان را پیشنهاد کردند. این ساختمان درزیبا ترین قسمت خیابان قرارداشت، اما بنای آن به تعمیرات اساسی نیاز داشت. یافتن استادکارهای مربوطه، صحبت کردن در باره دست مزدها، و خریدن وسائل مورد نیاز برای تعمیرات، همه به عهده من گذاشته شد. من هم زمان با پیشبرد کارهای تعمیراتی ساختمان، می بایستی به فکرمسائل هنری آینده فیلارمونی هم می بودم. من می بایستی به دنبال خواننده های آشنا و ناشناس، نوازنده ها ورقصنده های تبریزمی گشتم وبا یافتن و جلب افراد با استعداد، آنها را به این کانون فرهنگی جدید دعوت می کردم. من می بایستی با توضیحات مفصل درباره موقعیت و اهمیت کار فیلارمونی و آینده آن، به کسانی که دعوتشان میکردم، درعین حال باید درباره میزان دست مزدشان نیز با آن ها گفتگو می کردم.

باید برای تزئین داخلی فیلارمونی مبل وصندلی و فرش و قالیچه و زیر انداز های مختلف وتابلوهای لازم را می خریدم. مشکل دیگری که ازهمه این ها مهمترو پردردسر تر بود، تهیه انواع پارچه ها و دوختن لباس های مناسب وگونانگونی بود که خواننده ها، نوازنده ها، رقصنده ،عاشیق ها، انتظامات،  وکارمندان وخدمتکاران فیلارمونی به هنگام اجرای برنامه باید برتن می کردند.

والبته اکثراین لباس ها می باستی براساس رسم و روسم وسنت ملی مردم آذربایجان درگذشته وحال دوخته می شد. برای همین هم به استادان خیاط ودوزنده ای نیازداشتیم که با سنت ها و آئین های متنوع ورنگارنگ گذشته عمیقا آشنا باشند وبتوانند ازطریق به نمایش گذاشت این لباس ها آن بزرگی وشکوه رادرصحنه زنده کنند. خود همین گشتن و پیدا کردن چنین استادانی کار بسیار مشکلی بود. برای دختران و پسران جوانی که در گروه رقص، برای اجرای برنامه باید به روی صحنه می رفتند، چکمه و کفش و ارسی های نرم لازم بود. آماده کردن این ها را هم به دست هرکسی نمی شد سپرد. باید به دنبال استادانی می گشتیم که به این کار وارد باشند و حساسیت ها وظرافت های کار را کاملا درک کنند. تمام بودجه ای هم که در لایحه برای فیلارمونی تعین شده بود کفاف حقوق دویست نفر را می داد.

من با اطلاع ازهمه کارهائی که باید انجام می دادم وباردرک حساسیت مسئولیت ووظیفه ای که به عهده ام گذاشته شده بود، لایحه بودجه را درجیب گذاشتم وبرای شروع کاراز وزارت خانه بیرون آمدم. کاررا شروع کردم. اولین کاری که، شروع کردم، آغازتعمیرساختمان فیلارمونی بود. با کمک دوستان، استادان سرشناس را پیدا کردم. درباره اجرت کارشان با آنها صحبت کردم و زمان قطعی  به پایان رسیدن تعمیرات ساختمان را هم تعین کردیم.

فیلارمونی به دختران جوان تکخوان وهمینطوربه نوازنده و رقصنده نیاز داشت. درد سرجستجو و یافتن چنین دخترانی یک طرف، و به صحنه آوردن آنها نیزیک طرف. تبریز که درگذشته بارها و بارها خود سنگر انقلاب بوده، هنوز هم نتوانسته بود بال های سیاه و شوم جهل و عقب مانده گی را از خود دور کند. صحبت کردن با پدرومادرهای این دختران، توضیح آینده سعادت بار فرزندانشان و جلب رضایت آنها برای بردن فرزندانشان به روی صحنه به حوصله زیاد نیاز داشت وانرژی فوق العاده زیادی ازما می گرفت.

برای جلب و دعوت این دختران زیبا وخوش صدای خجالتی به این کانون جدید هنری نوبنیاد، بارها مجبورشدم، خودم به تنهائی و یا به همراه چند تن ازریش سفیدها،راه خانه های آنان را پیش بگیرم. آن هم نه یک بار، بلکه بارها و بارها. درعین حال روزی چند بارباید به بنای ساختمان درحال تعمیرسر میزدم، چگونگی پیشرفت کارهای تعمیراتی را کنترل می کردم، به استادکارها، سفارشات لازم را میکردم واحتیاجات شان را می پرسیدم وتلاش می کردم تا ساختمان کهنه به محل شایسته و مناسبی برای کانون نوین فرهنگی مان تبدیل شود. ویا به قول معروف شکل و مضمون با هم بخواند!.

برای یافتن پارچه های مختلف مورد نیاز لباس های هنرمندان و به ویژه هنرمندان دختروپسرجوان گروه رقص، به همراه کسانی که دراین کاروارد بودند، بازارهای بزرگ وباشکوه تبریز را یک به یک زیرپا می گذاشتیم واگردرآنجا چیزی گیرمان نمی آمد، آن وقت  به سراغ دکان های پارچه فروشی می رفتیم و قفسه های پرازپارچه های رنگ و وارنگ آن ها را زیر و رو می کردیم.

چانه زدن با کسانی که همه زندگی خود را دربازارگذرانده و موهای سروریش خود را درچهار  دیواری حجره های آن سفید کرده بودند، چندان سهل و آسان هم نبود.

من با شنیدن حرافی های طول و درازآدم های تاجرپیشه کاسبکاری که سعی می کردند با پرحرفی و شیرین زبانی چانه بزنند، به تنگ می آمدم وعصبی می شدم. این سوداگران آزمند که تنها هدفشان به دست آوردن پول و کسب درآمد بیشتربه هر طریق بود، برای جلب رضایتت ما به هزار دوزوکلک و حقه بازی متوسل می شدند. آن ها سالوسانه به روی ما می خندیدند.

البته تاجرهائی هم بودند که وقتی می فهمیدند ما کی هستیم وبرای چه نزد آنها آمده ایم، خیلی خوشحال می شدند، آن ها توپ های پارچه های مختلف با رنگ های زیبا را درمقابل چشمان ما پهن می کردند  منتظروعکس العمل ما می شدند. پارچه هائی را که ما انتخاب می کردیم، اندازه میکردند و میبریدند ومبارک باشدی می گفتند و با تبسمی برلب، پول حکومت ملی را ازما می گرفتند و پس ازآن پادوهای   مغازه با احتیاط وسلیقه خاصی آن ها را بسته بندی کنند.

پنداری این آدم هائی که چشم ودل ودست شان فقط پول را می شناخت و به آن عادت کرده وجزپول به هیچ چیزدیگر نمی اندیشیدند، اینک که افکارواندیشه های ملی شان، به غلیان آمده بود،  چشم هایشان درشوق دیدن صحنه های آذین شده به این پارچه های رنگین، گوش ها یشان برای شنیدن نوای موسیقی وانگشتان شان برای نشان دادن هنرمندان مشهوروچیره دست انتظارمی کشید.

اکنون، مهمترین کاری که پیش رو داشتم، تدارک چگونگی شروع و آغازهرچه با شکوه تربرنامه افتتاحیه فیلارمونی بود. این برنامه باید طوری آماده و اجرا می شد که بتواند درسرتاسرایران انعکاس پیدا کند، زیرا این برنامه نقش اولین پرستوئی را داشت که با آغازکارفیلارمونی پرواز خود را آغاز می کرد. می بایستی همه چیزاز قبل و با برنامه ریزی دقیق وهمه جانبه مورد غورو بررسی قرار می گرفت و سپس به اجرا گذاشته می شد...

برای همین هم، هرکس مشغول همان کاری شد که به عهده اش گذاشته بود. مهمترین وظیفه نظارت و رهبری جلسات تمرین هنرمندان بود. تمرینات تازه آغاز شده بود.

حاجی خان محمد، هنرمند وآهنگسازجوان، ازهمان اولین روزهای آغازبه تمرین، با چنان شورو شوق ودقتی کاررا شروع کرد وچنان نظم انضباطی برقرارساخت که باعث شد تا هنرمندان ازگوشه وکنار شهرهای مختلف، و حتی ازخود تهران، به سوی فیلارمونی سرازیر شوند. پیوستن این هنرمندان به ما جدید، جمع ما را چه ازنظرکمی وچه ازنظرکیفی پربارترمی ساخت. و جال تر از همه این بود که اوائل کار، ما دربه دربه دنبال آن ها می گشتیم و پیدایشان می کردیم، ولی اکنون چنان کانونی ازهنر ایجاد کرده بودیم که آن ها خود به سوی روشنائی این چراغ می آمدند. خوب البته دلیل آن هم کاملا واضح است. پیش ازاین، درکشوراهمیتی به هنرداده نمی شد. زیرا هنر به یک کالا تبدیل شده بود. برای رفع نیازمی شد آن را با پول خرید. حتی در میان بزرگان نیزاهمیت چندانی به هنر نمی دادند. ثروتمندان هم هنررا فقط  صرفا وسیله می دانستند برای مشغولیت ووقت گذرانی.

هنرمندان که برای بدست آوردن لقمه ای نان، همواره مجبوربه خضوع و خشوع در برابر ثروتمندان و تن دادن به هرتحقیری بودند، انتظارچنین روزی را می کشیدند. روزی که حکومت از آنِ خودشان باشد!.

حکومتی که به غم ها و شادی ها و احساسات قلبی این هنرمندانِ ازمیانِ مردم برآمده اهمیت بدهد و آن ها را به آغوش گرم و مهربانش بفشارد وحفظ شان کند. وسرانجام، چنین حکومتی به وجود آمده بود.

چنین نبود که حکومت ملی،هنرمندان را تنها ازنظرمادی و تامین شرایط زندگی مورد حمایت قرار دهد، نه، درحکومت ملی، هدف عمده، گسترش هنر، بها دادن به ارزش هنرِهنرمندان، بود ودرعین حال تامین شرایط و امکانات بهتربرای آنان بود.

هنوز فیلارمونی کار خود را آغاز نکرده بود که «صاحب روحی» خواننده از تهران وهنرمندان و آهنگسازانی مانند «صیفی»، «یحیی»، «اسماعیل»، «علی اکبر» و«یدالله» برای خدمت به خلق وکاردر این کانون هنر، به تبریز آمدند.

بعدها، بازهم ازشهرها و مناطق مختلف سیل هنرمندان فدائی به سوی فیلارمونی روان شد. تو گوئی،

تبریز، درآغوش زیبای خود باغی سرسبزو پراز گل و شکوفه مهیا ساخته واز همه پرنده های خوش الحان غریب مانده درگوشه و کنار کشور دعوت کرده است تا به این باغ پرطراوت بیایند. وچنین بود که این پرندگان خوش آواز در حالی که سرود خوشبختی و سعادت برلب داشتند، پرواز کنان به این باغ پر شکوه می آمدند وبربلندای هرشاخه سرسبزی دلشان می خواست آشیانه می ساختند.

تعمیرساختمان تازه به پایان رسیده بود ودرفیلارمونی تمرینات با شدت تنام جریان داشت. صدای پرطنین موسیقی، ازپنجرهایئ بزرگ فیلارمونی که رو به خیابان ستارخان بازمی شد به استقبال رهگذرانی می رفت که ازآنجا می گذشتند، این نواها،گرد وغبار واندوه وخستگی را ازسیمای خسته رهگذران می زدود. با این همه  هنوز رهگذران به درستی نمی دانستند که این نواها ارمغان کدام کانون وسازمان ویا مؤسسه ای است.

رهگذران، اطلاع نداشتند که این صداها، ترنم آوای حس مسئولیت و فداکاری کسانی است که با تلاشی پیگیر و خستگی ناپذیر بنیان کانون هنری نوینی را گذاشتند که فردا سرتاسر ایران را مفتون خویش خواهد خواهد ساخت.               

 

Go Back

Comment