header photo

مارکسیسم و ازادی

مارکسیسم و ازادی

مسئله روش مارکسیست‌ها نسبت به آزادی افراد جامعه، از همان آغاز پیدایش مارکسیسم مورد بحث بود. مارکسیسم از هواداران سرسخت و پیگیر آزادی واقعی شخصیت انسانی است و درست به همین جهت نظریات بورژوازی درباره آزادی را که آزادی گرایی یا لیبرالیسم بورژوازی نام دارد، همیشه مورد افشا قرار داده است.

ولی سرمایه داری امپریالیستی که در ژرفای دل خود کوچکترین ارادتی هم به «لیبرالیسم » ندارد، ٔ عرصه تسلط خود را فریبکارانه «جهان آزاد» نامیده و درفش «آزادی» را در مقابل به اصطلاح او »تام روائی» توتالیتاریسم یا «استبداد کامله» کمونیستی برافراشته! و میخواهد چهره کریه بهره کش و استعمار طلب و نژاد گرا و سود ورز و رباخوار و جهالت پرور و ضد بشری خود را در زیر این نقاب زرین بپوشاند. این که سرمایه ٔ داری امپریالیستی درفش کهنه لیبرالیستی خود را، که در دل کوچکترین ارادتی بدان ندارد و در عمل آن را طی تمام تاریخ حیات سرمایه داری، با قساوت و حیله گری و سالوسی نقض و پایمال ساخته، بر می ٔ افرازد، امری طبیعی است. از این «شیطان زرد» و پرستنده شعبده باز »گوساله سامری» چه انتظاری جز این میتوان داشت؟ در قبال تاثیر معجزنمون حقیقت مارکسیستی چه کار دیگری جز این از وی ساخته است؟ ولی تاسف و تعجب موقعی آغاز میشود که برخی از افراد مترقی، گاه در اثر جهالت و یا عدم درک پیگیر و ژرف مارکسیسم - لنینیسم، گاه در اثر تمایل به سودگری های سیاسی موقت و پراگماتیک از محیط، گاه تحت تاثیر هوچی بازی رسوای دشمنان سوسیالیسم و غیره به دعاوی و سخنانی می گرایند که در خورد آنها نیست و مطلب را لوث و اذهان ساده را مغشوش میکند و این اغتشاش در اذهان میتواند پیآمدهای ناگوار داشته باشد.

ما مارکسیست های ایرانی، به پیروی از جهان بینی خود، عطشان روزگاری هستیم که شرایط ً، عینی تامین آزادی واقعی انسان، و رهائی او از همه قیدها و موانعی که امروز جسما و روحا اشکارا و نهان، در بندش نگاه میدارد، تامین گردد و هم دراین راه میکوشیم ولی نیک میدانیم که «آزادی گرائی» بورژوائی و «چندگرائی » پلورالیسم یا تعدد سازمانهای حزبی و غیره به طور عمده یک »نمای» بی محتوی است و آن اندازه هم که محتوی واقعی در پس این نمای پر زرق و برق وجود دارد، به برکت فداکاریهای عظیم خلق و علیرغم بورژوازی به دست آمده است. و بورژوازی هر گاه که دستش برسد و به هر نحو که بتواند گاه صاف و ساده و روشن، گاه با شیوه های ظریف و مستور آنها را نقض می کند و بیاثر می گذارد. به مناسبت همین بحثها سودمند میدانیم به طور کوتاه ولی با ذکر نکات اساسی مسئله آزادی را از نظر مارکسیسم مطرح کنیم. آزادی از جهت علمی یعنی امکان و توانائی افراد در انتخاب هدفها و وسایل نیل به این هدفها و همچنین عمل در آن جهت. امکان و توانائی دست زدن به این عمل بر پایه انتخاب و ترجیح منطقی است. انسانها با آن که در انتخاب هدفها و وسایل آزادند زیرا همیشه در جامعه و تاریخ بیش از یک گرایش و امکان وجود دارد، ولی در انتخاب آن محیط اجتماعی که از نسلهای پیشین بدانها به ارث رسیده است، آزاد نیستند، و به ناچار در داخل این محیط، یعنی در چارچوب یک ضرورت تاریخی معین عمل میکنند. به علاوه هدفها و وسایل هر قدر با منافع عام جامعه و سمت حرکت آن همسازتر باشد، قابل اجراءتر است. به اصطالح انگلس در «آنتی دورینگ«، ٔ «وقوف بر امر» و مطلع بودن از کم و کیف یک جریان، ما را بر اداره آزادانه آن جریان به سود خود قادرتر می ٔ سازد. لذا این که انسان در فکر و عمل خود آزاد است، بدان معنی نیست که به وسیله هیچ ضرورتی، این فکر و عمل مشروط نمیشود. علاوه بر محیط اجتماعی، خود شرایط زندگی فردی و مختصات جسمی و روحی نیز، عوامل مشروط کنندهای را در کار فرد وارد میسازند. با این حال، به سخن مارکس خصیصه نوعی مهم انسان آن است که وی موجودی است هدف ٔ گزین و هر گام وی به سمت تمدن، گامی است به سمت آزادی و گسترش دایره آزادی هر ٔ فردی از افراد اجتماع شرط مهم گسترش دایره آزادی خود اجتماع است. یا به بیان دیگر هر قدر کمیت انسانهائی که در تعیین سرنوشت خویش آزادند، در جامعه ای بیشتر باشد، تکامل آن جامعه سریعتر و بیشتر خواهد بود. ولی حدود درجه ٔ عمل آزادانه ٔ انسان، عمل آزادانه جامعه، امری دیمی و خودبه خودی نیست ٔ بلکه به سطح رشد عمومی جامعه و از آن جمله به سطح رشد و شیوه تولید اجتماعی بستگی دارد. همانطور که سخن مارکس که گفت:

«رشد آزادانه هر فردی شرط رشد آزادانه همه افراد است«. درست است، به همان ترتیب سخن لنین نیز به مثابه مکمل این سخن درست است آنجا که گفت: »در جامعه زیستن ولی خود را از آن فارغ شمردن، روا نیست.... آزادی فردی نمی تواند ٔ و نباید در نقطه مقابل آزادی اجتماعی قرار گیرد«.  ولی در جامعه های مبتنی بر طبقات ناهمساز آنتاگونیستی منافع خاص طبقات بهره کش پارتیکوالریسم = خاصگرائی وجود دارد. خاصگرائی یعنی تبعیت از منافع گروه تنگی از افراد ممتاز علیه اکثریت بزرگ جامعه و منافع آنها. در جامعه ای که خاصگرائی برده داران، مالکان فئودال، سرمایه داران حکم رواست، آزادی مردم به ناچار یا محو و یا مسخ می گردد. آزادی افراد ممتاز در مقابل آزادی جامعه قرار میگیرد. آزادی این افراد موجب ضرورت و مجبوریت جامعه میشود، یعنی برای آنکه بهره کش در بهره کشی آزاد باشد، کارگر به بهره دهی مجبور است. برای ٔ آنکه سلطان مستبد در تحمیل اراده شخصی خود آزاد باشد، مردم به قبول این اراده مجبور میشوند. در جامعه ٔ مبتنی بر طبقات ناهمساز و از آن جمله جامعه سرمایه داری قشرهای ممتاز نه فقط آزادانه هدفهای خود را انتخاب میکنند، بلکه آنرا به آسانی عملی میسازند، زیرا وسایل اجرا این هدفها را در دست دارند. مهمترین وسیله پول است که دراین جامعه به حلال کل بدل شده ٔ یعنی جامعه، جامعه زرفرمانی پلوتوکراسی است و این زر که همه جا فرمان رواست خاضعانه به گاوصندق اقلیت ممتاز پناه برده است. به همین جهت مارکس میگوید در چنین جامعه ای آزادی فردی در چارچوب طبقه حاکمه و تا زمانی و تا آن حدی که این فرد متعلق به طبقه حاکمه است باقی می ٔ ماند. طبقه حاکمه به ضرب »قانون» و یا «آداب و رسوم» که قوانین ننوشته و تصویب ناشده است رفتار و عمل و اراده مردم را مطابق منافع خود میزان بندی «رگلمانته» میکند. مثال «مالکیت خصوصی » سرمایه داران بر وسایل تولید که عین غصب و دزدی است مقدس اعالم میگردد و یا مارکسیستها که به این غصب و دزدی معترضند و می طلبند که مالکیت، اجتماعی شود، چنان که در کشور ما ایران، مهدورالدم و کشتنی اعلام میگردند! پایه گزاران لیبرالیسم بورژوائی یعنی جان استوارت میل و بنتام طرفدار قدرت محدود دولت و قدرت عمل نامحدود سرمایه داران بودند. امروز در ظاهر قدرت دولت در کشورهای سرمایه داری وسیع شده است. ولی این وسعت دامنه قدرت اتفاقا به خاطر حفظ منافع سرمایه داران، و نه علیه آنها انجام گرفته و با آنکه از لیبرالیسم مورد استدلال استوارت میل و بنتام ٔ چیز مهمی بر جای نمانده، ولی در عوض جنجال درباره آن صدها بار گوش خراشتر شده است. لیبرالهای معاصر مانند لیبرالهای آلمان غربی خود از پاسداران سرمایه داری انحصاری دولتی هستند. شرط واقعی ایجاد محمل عینی آزادی واقعی انسانی، ایجاد محمل اجتماعی یعنی لغو نظام ناهمساز اجتماعی است. در جامعه بدون طبقات شرایط رشد همه جانبه و هم آهنگ شخص پدید می ٔ آید و وی در واقع به اداره کننده سرنوشت خود مبدل میگردد و میان آزادی او و آزادی جامعه همگونی و همرائی بر قرار میشود. مارکس در سرمایه جلد 3 میگوید: که در این جامعه « رشد نیروهای انسانی که به خودی خود هدف است آغاز میگردد و ٔ عرصه ٔ واقعی آزادی انسان بر بنیاد زیربنای خود که عرصه جبر بوده و تنها بر آن زیربنا، رشد و گسترش می یابد«. مارکس، انگلس و لنین بر آن بودند و مارکسیستهای پیگیر همگی بر آنند که در راه پیدایش آنچنان جامعه ٔ ای، رهبری سیاسی و اجتماعی و اقتصادی طبقه کارگر یک پیش شرط ضرور است. بیرون آوردن مسائل از این چارچوب و افکندن مفهوم آزادی آن در چارچوب میل فردگرایانه «هر کسی کار خودش بار خودش» - عملا به توجیه دیکتاتوری مستور سرمایه و ستایش نهادهای ٔ سالوسانه جوامع سرمایه داری میکشد و عواقب آن در عمل سنگین خواهد بود و شاید تنها خودپسندی روشنفکران بورژوا و خورده بورژوا را ارضاء کند. تعمیم برخی اداوار خاص تکامل ٔ جوامع سوسیالیستی و معرفی سوسیالیسم از این راه فاقد جنبه جدی است و فقط برای مبلغان سفسطه باز بورژوازی مفید است.  برای آنکه یک نکته مهم را ناگفته نگذاریم، در پایان باید به ارزش نسبی که ما برای حقوق و آزادی ٔ های دموکراسی بورژوائی و ضرورت مبارزه در راه آن در رژیم های استبدادی از نوع رژیم کنونی ایران قائلیم، نیز اشاره کنیم. توصیه های متعددی از لنین د ر این باره شده است که مطبوعات حزب ما بارها از آن سخن گفته ٔ اند. به همین جهت در برنامه حزب ضرورت احیاء آن حقوق و آزادیهای دموکراتیکی که قانون اساسی و منشور حقوق بشر معین کرده اند، تصریح و تاکید شده است. لذا بحث ما بین استبداد و آزادیهای بورژوائی نیست، بلکه آزادیهای بورژوائی و آزادی به معنای اصیل و انسانی این کلمه است. آزادی های بورژوائی، از آن جهت که به برکت مبارزات طولانی و جانبازانه زحمتکشان وعلیرغم صریح تمایلات طبقه بورژوازی و دولتش، از مقداری محتوی انباشته شده، البته صوری صرف نیست، ولی آن آزادی که ما آنرا از سوسیالیسم جدا نمی ٔ دانیم، با آزادی بورژوائی که در اثر سیطره طبقاتی بهره کشان و به ویژه انحصارها، فاقد مضمون پیگیر انسانی است، تفاوت ماهوی دارد.

احسان طبری، نوشته های فلسفی و اجتماعی - جلد اول صفحه 103 انتشارات حزب توده ایران

Go Back

Comment