header photo

جنبش اشغال کاخ سفید

جنبش اشغال کاخ سفید

آخرین خبرها حکایت از آن داشت که ناآرامی‌ها، 75 شهر آمریکا را در بر گرفته و حدود 9000 نفر از تظاهر کنندگان بازداشت شده‌اند. طبق نظر BBC، «این گسترده‌ترین ناآرامی نژادی در آمریکا، از زمان ترور مارتین لوترکینگ در سال 1968 است». به نظر می‌رسد که دو عامل مهم، یعنی بحران عمیق اقتصادی و شیوع ویروس کوید 19، بشکۀ باروتی را ایجاد کردند که تنها در انتظار جرقه‌ای برای انفجار بود. جرقه را انتشار فیلمی زد که خفه شدن و جان دادن مردی سیاه‌پوست را در زیر پای یک پلیس سفیدپوست نشان می داد، در حالیکه سه پلیس دیگر بر این جنایت نظاره می‌کردند.

خشونت وحشیانۀ پلیس آمریکا در برخورد با رنگین‌پوستان و بخصوص سیاهان آمریکایی مسئلۀ تازه‌ای نیست. در نتیجۀ تعطیل شدن کارخانه‌های بی‌شمار و صنعت‌زدایی در بسیاری از شهر‌های آمریکا، نسل جدید طبقۀ کارگر سیاه‌پوست -نوادگان بردگان سابق- به خیل لشکر بیکاران افزوده شدند. اگر در چند شاخه از فعالیت‌های اقتصادی چون بخش کشاورزی و خدمات هنوز فرصت‌های شغلی وجود داشته باشد، کارفرمایان سفید پوست ترجیح داده‌اند به‌جای استفاده از سیاهان، از نیروی کار کارگران مهاجر، عمدتاً از آمریکای لاتین، استفاده نمایند. زیرا اولاً آنها ارزان‌تر و مطیع‌تر هستند و در ثانی آن بدگمانی مزمن نسبت به سیاهان که از دوران برده‌داری در ذهن طبقۀ سرمایه‌دار شکل گرفته و با مبارزات سال‌های 1960-1970 سیاهان علیه تبعیض‌نژادی هم تشدید شد، در مورد کارگران جدید مهاجر وجود ندارد. بنابراین اقلیت سیاه‌پوست فقیر به جماعتی تبدیل شد که نرخ استثمار شوق انگيزي برای نظام موجود سرمایه‌داری ندارد و به هر قیمت باید محدود شود.

بی‌دلیل نیست که مالکوم ایکس، محله‌های سیاه‌پوستان را «مستعمره‌های داخلی ایالات متحده» می‌نامید. برای جلوگیری از طغیان این جماعت مستأصل، باید این محله‌ها به مراکز فقر، بیکاری، اعتیاد و جرم و جنایت تبدیل می‌شد. بطور متوسط سالیانه هزار رنگین‌پوست بدون طی مراحل قانونی توسط پلیس آمریکا به قتل می‌رسند.

روش دیگر پیشگیری از طغیان، به زندان انداختن نیروی جوان سیاه‌پوست آماده به کار و استفاده از نیروی کار تقریباً مجانی آنها در زندان است. مطابق آمار سال 2014، حدود 2.3 میلیون نفر از 6.8 میلیون نفر کل زندانیان آمریکا را سیاهان تشکیل می‌دهند (34 درصد کل زندانیان در مقابل سهم 13درصدی از کل جمعیت آمریکا). این در حالی است که آمریکا بیشترین تعداد زندانی در جهان را نسبت به جمعیت خود دارد (25% کل زندانیان جهان با داشتن 4.25% جمعیت جهان).

اکثریت این زندانیان به دلیل جرم‌های پیش‌پا‌افتاده دستگیر شده و به دلیل نداشتن پول کافی برای پرداخت هزینۀ تشکیل هئیت منصفه، به امید گرفتن محکومیت کمتر خود را گناهکار اعلام می‌کنند. این زندانیان در بسیاری موارد بطور مجانی یا با مزدی بسیار کم (حدود 22 سنت برای هر ساعت) برای شرکت‌های بزرگ، کالا تولید می‌کنند. بسیاری از محصولات شرکت‌هایی چون ویکتوریا سیکرت، شرکت اچ-پی، مبلمان لوازم اداری، و از جمله لباس‌های متحدالشکل کارکنان رستوران‌های زنجیره‌ای مک دونالد، از تولیدات زندان است.

ادامۀ چرخش این ماشین عظیم صنعنتی هر روزه نیاز به نیروی بیشتری دارد که می‌بایست از طریق دستگیری‌های دائمی نیرو‌های انتظامی تأمین گردد.

حذف بودجه‌های نیرو‌های محلی پلیس، آنها را روز به روز بیشتر وابسته به ایجاد درآمد از طریق اخذ جریمه برای جرم‌های جزیی کرده است. لذا نیرو‌های پلیس به جای پیگیری جنایت‌های مهم که هم پر دردسر هستند و هم آمار جنایت شهر را بالا می‌برد (امری که برای اقتصاد محلی و ارزش املاک به هیچ وجه مناسب نیست) تمام همّ خود را روی کسب درآمد از بخش‌های عمدتاً فقیر جامعه گذاشته‌اند. همۀ این‌ها بخشی از دلایل خشمی است که این روزها شاهد انفجار آن هستیم.

   اما ترکیب شرکت‌کنندگان در تظاهرات و شعارهای آنان، حاکی از آن است که این ناآرامی‌ها، تنها به اعتراض به تبعیض نژادی محدود نبوده بلکه دلایل ریشه‌ای وسیع‌تری دارند که کل جامعۀ آمریکا را به استثنای اقلیتی بسیار کوچک درگیر کرده است.

مثل روز روشن است (و حتی دوست‌داران نظام سرمایه‌داری مانند زیدآبادی اذعان دارند) که این جنبش را می‌توان «عمدتاً نوعی عملیات تخلیۀ خشم قشرهایی از جامعۀ آمریکا دانست که از جهات مختلف و به دلایل گوناگون، با نظام سیاسی و اقتصادی حاکم بر آمریکا سر ستیز دارند». این جهات کدام‌اند و دلایل چیستند؟

در سال 1975، میزان بدهی هر فرد آمریکایی در مقابل هر یک دلار درآمد، 65 سنت بود. این میزان اکنون به یک دلار و سی سنت در مقابل هر دلار درآمد رسیده است! اکنون طبق آمار رسمی، نرخ بیکاری %14.75 است؛ در حالی‌که همین آمار، تعداد بیکاران در اثر شیوع کووید-19 را برابر 40 میلیون نفر، یعنی حدود %30 تخمین می‌زند.

مردم آمریکا می‌بینند که در فاصلۀ روزهای 13 فوریه تا 23 مارس (یعنی در طول 40 روز)، حدود %35 از ارزش سهام در بازارهای بورس نیویورک سقوط کرد. یعنی زیانی حدود 10 تریلیون دلار. اما در همین مدت، ارزش سهام 10 شرکت برتر – که عمدتاً در زمینۀ «تجارت» دیجیتال فعال‌اند- حدود 2.3 تریلیون دلار رشد داشته است. مارک زاکر برگر، جف بزوس، و بیل گیتس –که جزو 10 ثروتمند «برتر» جهان هستند- هر یک بین 20 تا 30 میلیارد دلار به ثروت خود افزوده‌اند.

مردم آمریکا می‌دانند که طی دو ماه (از 18 مارس تا 19 مه)، 75 نفر از میلیاردرهای کشورشان، 454 میلیارد دلار ثروتمندتر شده‌اند، اما هیچ سرریزِ وعده داده شده‌ای از ثروت این افراد، نصیب محرومان جامعه نشده است. برعکس، بهای این رشد دارایی‌ها را، %99 پایین جامعه پرداخته‌اند. آنان معنای «غارت» را این‌گونه لمس می‌کنند.

مردم آمریکا، بی‌کفایتی مطلق هیئت حاکمه را می‌بینند که برای اخذ فرصتی به‌منظور فروش سهام خود قبل از سقوط بازار بورس، و جلوگیری از زیان شخصی، به‌مدت یک ماه، تمام هشدارهای چین و سازمان بهداشت جهانی را از دید مردم مخفی نگاه ‌داشتند، و اکنون برای فریب مردم، به اتهام‌زنی به چین روی آورده‌اند. علاوه بر آن، وعدۀ تست رایگان تشخیص ویروس را زیر پا نهاده، و برای آزمایش و درمان هر مورد، هزاران دلار، از مبتلایان اخاذی می‌کنند.

مردم آمریکا در کنار مشاهدۀ عینی افول شدید قدرت خرید خود، شاهد آن هستند که سالانه بین 15 تا 17درصد از هم‌وطنان‌شان برای زنده ماندن مجبور به گرفتن کمک‌ از نوانخانه‌ها و کلیساها و دیگر مؤسسات خیریه هستند.

فرودست‌ترین لایه‌های سفیدپوستان، با مهاجران قانونی و غیرقانونی، و با اکثریت سیاه‌پوستان، در محرومیت از هر گونه امنیت اقتصادی و اجتماعی در شرایط یکسانی قرار دارند و خود را با آنان هم‌بند و هم‌درد می‌دانند.

از این‌رو، شورش مردم آمریکا، پاسخی است به غارت‌گری‌های طبقۀ حاکم - و نه فقط هیئت حاکمه- که به زعم امثال زیدآبادی، «امکان تغییر آن را بدون پرداخت هرگونه هزینه‌ای و صرفاً با انداختن رأی خود به صندوق، در اختیار دارند». مردم آمریکا در اکثریت خود، دریافته‌اند که صندوق رأی، محلی برای تغییر حتی هیئت حاکمه نیست، چه برسد به طبقۀ حاکمه. این جمله از جان اف کندی است که گفته بود: «آنها که راه را بر انقلاب‌های صلح‌آمیز می‌بندند، انقلاب‌های خشونت‌بار را اجتناب‌ناپذیر می‌نمایند».

این طبقۀ حاکم، تجربه طولانی در سرکوب هر گونه جنبش حق‌طلبانه‌ای دارد. آنان همه‌گونه ظرفیت فریب افکار عمومی، انحراف جنبش، تصاحب شعارهای حق‌طلبانه، و استفادۀ ماهرانه از نیروهای قهریه را به حد اعلا توسعه داده‌اند. مردم آمریکا هنوز فراموش نکرده‌اند که «رودلف شنابلت»، یک مأمور مخفی پلیس، که خود را به هیئت یک آنارشیست آراسته بود، چگونه بمبی را به میان مأموران پلیس انداخت تا تظاهرات مسالمت‌آمیز 4 مه 1886 در «هی مارکت» را به خاک و خون بکشانند و درس عبرتی به کارگران معترض و پیشرو دهند!

جناح‌های مختلف بورژوازی با تجربۀ آمریکا، چه از میان سفیدپوستان، و چه از میان سیاهان؛ چه آنان که به کمک اوباما آمدند، و چه آنان که به حذف ساندرز یاری رساندند، اینک بر علیه این جنبش متحد می‌شوند. مأموریت برخی، هم‌چون سناتور سیاه‌پوست بدنامی چون «کامالا هریس»، همراهی ظاهری با معترضین است، و مأموریت امثال ترامپ، تقابل بی‌پرده با آنان. البته طبق معمول، در پاسخ به پيام هم‌بستگي مردم دنيا که با اعتراضات خود عرصه را براي سياست‌مداران آمريکايي، هر چه تنگ‌تر کرده‌اند، برخي از کهنه سياست‌بازان بازنشسته و ثروت‌مندان دورانديش، به تکاپو افتاده‌اند و خواستار خويشتن‌داري ترامپ و پليس شده‌اند. اما جنبش پر توان‌تر از اين است که به اين زودي‌ها فرو بنشيند. نماد هم‌پيمانان متحد آمريکا (يا وابستگان آن) جاستين ترودو -نخست وزير کانادا- است که در مقابل سؤال خبرنگار پيرامون احضار بي‌سابقۀ ارتش توسط ترامپ، آچمز شده و 21 ثانيه خفه شده بود.

غارت چند فروشگاه و آتش زدن چند اتوموبیل، چه از طرف «لباس شخصی»ها باشد (که شواهدی هم در تأیید آن به‌دست آمده است)، چه از طرف جمعیت خشمگین غارت‌شده در طول دهه‌ها، و چه از سوی گروه‌های مسلح دست راستی (که به‌شدت از طرف پلیس و نظام حاکم حمایت می‌شوند)، نمی‌تواند و نباید چهرۀ اصلی جنبش را بپوشاند. همه می‌دانند که این، ادامۀ جنبش اشغال وال استریت است که اکنون رو به‌سوی اشغال کاخ سفید آورده است. هر چه که امثال زیدآبادی تلاش کنند تا اتفاقات اخیر را کم اهمیت و گذرا بنمایانند، مردم آمریکا درس‌های عظیمی از نحوۀ مواجهة نظام با مطالبات خود خواهند گرفت. نسل جوان، در حال کسب تجربه است.

با سخنان تند اخیر ترامپ علیه جنبش ضدفاشیستی «آنتی‌فا»، چراغ سبزی به گروه‌های مسلح دست راستی داده شده است تا خشونت سازمان یافته علیه معترضین را نه فقط از «خارج» توسط پلیس و گارد ملی و ارتش، بلکه از درون و به کمک نئونازی‌های تجدیدحیات‌یافته در طول 20 سال اخیر شدت بخشند. همان گروه‌های به قول BBC «نژادپرستِ معتقد به برتری سفیدپوستان که مسئول بیش از ۷۰ درصد وقایع تروریستی خونین در آمریکا هستند و اف‌بی‌آی بسیاری از آنها را به اتهام تروریسم داخلی تحت تعقیب دارد». (https://www.bbc.com/persian/world-51158049) واقعاً تحت تعقيب دارد؟ در اخبار، ما فقط رد پاي «تروريست‌هاي» اسلامي را مي‌بينيم. هيچ اطلاعاتي از پيگرد ترورهاي انجام شده به‌دست اين نژاد پرستان به بيرون درز نمي‌کند.

دوستان آمریکا، تخم یأس می‌پاشند، اما دوستان مردم، به نیروی خود برای مبارزه با بی‌عدالتی، سخت امیدوارند.

مجله دانش و مردم

Go Back

Comment