header photo

دور باطل انتخاب شرّ کمتر پیرامون انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا

دور باطل انتخاب شرّ کمتر

پیرامون انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا

مجله دانش و امید: ساسان فیاض‌منش/ کانترپانچ، ۲۴ سپتامبر ۲۰۲۰/ برگردان: طلیعه حسنی

 

ساسان فیاض‌بخش، استاد برجسته اقتصاد در فرزنو دانشگاه دولتی کالیفرنیا، و نویسنده کتاب «مهار ایران: سیاست "دپیلماسی سخت" اوباما» است.

انتخابات ریاست جمهوری بار دیگر پیش روی ماست، و من بار دیگر از خود می‌پرسم که باید کنار بنشینم؟ با آنکه از مدت‌ها پیش شهروند ایالات متحده شده‌ام، هرگز در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده‌ام. این تنها از تنبلی نیست، که شاید هم تا حدی درست باشد. اما تنبلی مرا از انجام بسیاری از چیزها که در زندگی از آنها وحشت داشته‌ام، مانند رفتن پیش متخصص جهاز هاضمه باز نداشته است. پس، چه چیزی مانع من از رأی دادن به رئیس جمهور می‌شود؟ آیا رأی دادن به دونالد ترامپ یا جو بایدن سخت‌تر از کولونوسکوپی است؟

من از همان اول که به ایالات متحده آمدم، از مردم شنیده‌ام که «از دو شرّ به شر کم‌تر» رأی خواهند داد. اولین تجربه من با این منطق عجیب و غریب سال ۱۹۶۸، زمانی بود که باید به نیکسون (معروف به حقه‌بازی) یا هامفری (معروف به آشغال) رأی داده می‌شد. تازه به ایالات متحده رسیده بودم، و در کلاس «علوم اجتماعی» دبیرستان در کله ما می‌کردند تا باور کنیم رأی دادن در آمریکا یک وظیفه است. به عنوان یک نوجوان مانده بودم که چه نوع وظیفه شهروندی مرا را مجبور به انتخاب بین دو شیطان می‌کند. همچنین مانده بودم که مردم انتظار چه اتفاقی را دارند اگر به جای یک شیطان یک فرشته رئیس‌ جمهور شود. چیزی که بعد از بیش از نیم قرن، و پس از صرف همه عمرم در مطالعه اقتصاد سیاسی هنوز هم نمی‌دانم. اما فارغ از جنبه‌های پیچیده و نظری، همین قدر بگویم که در ایالات متحده دو حزب عمده وجود دارد که هر دو «سرمایه» را نمایندگی می کنند. اما چون تعریف سرمایه بین اقتصاددانان مجادله ‌برانگیز است، خیلی ساده ‌بگویم که هر دو حزب پول را نمایندگی می‌کنند. پولی که پول بیشتر می‌زاید. این نوع پول مقدس است. خداست. تقریباً همه آن را عبادت می‌کنند. داشتن این نوع پول، یا به چنین پولی پشتگرمی داشتن، برای انتخاب شدن بسیار مهم است. به‌خصوص از آن رو که بیشتر رأی‌ دهندگان، در رأی دادن به یکی از نامزدها، به تبلیغات متکی هستند. بسیاری از رأی دهندگان، حتی فقرا، آنهایی را که پول فراوان دارند را تمجید کرده و احترام بالایی هم برای‌شان قائل هستند.

وقتی دفتردار تازه وارد این دفتر (کاخ سفید) می‌شود، وظیفه‌اش حفظ موقعیت عواملی است که خودافزایی پول را تضمین می‌نمایند. این به معنای حفظ و بازتولید روابط اجتماعی موجود، به ویژه برقراری «قانون و نظم» است. در میان بسیاری چیزهای دیگر، ساختار طبقاتی باید دست‌نخورده باقی بماند. گرچه تعریف «طبقه» بسیار دشوار است، بعلاوه از آنجا که در ایالات متحده تابو هم هست، پس، سعی می‌کنم آن را با یک مثال شخصی ترسیم کنم.

در محله ثروتمندنشین ما - که چند خیابان پایین‌تر، خانه‌های کنار ساحل هر یک حدود ۲۰میلیون دلار قیمت دارند – زبان کارگران عمدتاً اسپانیایی است. باغبانان، زنان نظافتچی، زباله جمع‌کن‌ها، تعمیرکارها، و غیره، همه تیره‌پوست هستند و دارای لهجه. کاملاً مطمئن نیستم که شغل صاحبان خانه‌های کنار ساحل چیست، کسانی که همواره رنگ پوست‌شان‌ روشن است و فقط انگلیسی صحبت می‌کنند. اما، مطمئنم که بیشتر آنها سرگرم ساختن پول بیشتر از پول هستند.

حفظ نظم و قانون به معنی حفظ جایگاه کنونی تیره‌پوستانی است که از خانه‌های ساحل‌نشینان محافظت می‌کنند، و لازم است از زاد و ولد آنها برای محافظت از آینده محله ما اطمینان حاصل کرد. اما چون این ناجوری، تصویر خوبی از «آمریکای زیبا» نمی‌دهد و به‌راحتی نمی‌توان آن را برای همیشه حفظ کرد، بنابراین به کارگران گفته می‌شود که در این سرزمینِ «فرصت‌های برابر» یک روز آنها یا فرزندان‌شان صاحب یکی از همین خانه‌های کنار ساحل خواهند شد. به آنها گفته می‌شود – با فرض اینکه از « غریبه‌های غیرقانونی» نباشند – وظیفه شهروندی‌شان این است که رأی بدهند. والا، چگونه می‌شود کل این سیستم را مشروعیت بخشید؟ اگر هم روزی این مردم مشروعیت این سلسله مراتب را زیر سؤال ببرند، و بخواهند امور را خود به دست بگیرند، آنگاه برای برقراری «نظم و قانون»، سرو کارشان با پلیس خواهد بود؛ و اگر از چنین رویارویی جان سالم بدر بردند، کارشان به دادگاه کشیده خواهد شد. البته اما تا زمانی که آنها دست به چنین عمل وحشتناکی نزده باشند، همیشه می‌توانند به امید اینکه آن مرد، یا به زودی آن زن، قاضیان درستی برای دیوان عالی و دادگاه‌های فدرال برگزیند، به وظایف شهروندی خود عمل کرده و به شرّ کمتر از میان آن دو شرّ رأی بدهند.

خلاصه اینکه، تا آنجا که به موقعیت اجتماعی شما برمی‌گردد، واقعاً تفاوت چندانی نمی‌کند که کدام شیطان در قدرت باشد. موقعیت شما همان خواهد بود که بود. اما وقتی نوبت انتخاب قضات می‌رسد، انتخاب شیطان می‌تواند مهم باشد. یک حزب، مثلاً، ممکن است قاضی‌هایی را انتخاب کند که متهم به جرایم سنگین، مانند تجاوز جنسی نباشند. و یک حزب هم ممکن است درباره مسایلی مانند تغییرات آب و هوایی و نابودی سیاره ما صحبت کند. اما وقتی زمان عمل فرا می‌رسد، هیچ کار قابل توجهی درباره علت اصلی تغییرات آب و هوایی، که دقیقاً همان تلاش برای افزایش پول از پول است، انجام نمی‌گیرد.

باید این را هم اضافه کنم که حتی اگر فرشته‌ای از حزب سومی، یا یک شورشی از یکی از این دو حزب هم پیروز انتخابات شود، فرق چندانی نخواهد کرد. به فرض اینکه نیت آنها همانی باشد که به زبان می‌آورند – که در اغلب موارد این‌طور نیست- و بخواهند سعی نمایند تا نظام کنونی را اصلاح کنند، با یک مانع بسیار قدرتمند مواجه خواهند بود: پولی که پول بیشتر می‌سازد.

تا جایی که به مسایل داخلی مربوط می‌شود تفاوت‌هایی بین دو حزب وجود دارد. اما درباره آنچه سیاست‌خارجی گفته می‌شود، چطور؟ اینجا است که تفاوت‌ها بسیار کم‌رنگ می‌شوند. هر دو حزب عاشق «استعمار» و «امپریالیسم» هستند. اما چون توضیح این واژه‌ها دشوار است و بوی چپ رادیکال می‌دهد، سعی می‌کنم جور دیگری توضیح بدهم. جهت حصول اطمینان از اینکه پول، در سراسر جهان پول‌ بیشتری بزاید، هر دو حزب کشورهای دیگر را، که در آنجا هم افزایش خود‌به‌خودی پول حاکم است، به عنوان متحدین ایالات متحده به شمار می‌آورند. این شامل بیشتر دیکتاتوری‌های فاسد و جنایتکار دنیا می‌شود. حاکمان چنین کشورهایی باید به هر قیمتی حمایت و حفاظت شوند. برای مثال، باید از نظام کثیف استعماری در فلسطین به هر قیمت مراقبت کرد. بنیامین نتانیاهو رهبر آن –آدم منفوری که سال‌هاست بدون هیچ پیامدی متهم به فساد است، و در جلسات مشترک کنگره ایالات متحده، حتی علیه رئیس‌جمهور وقت [آمریکا] سخنرانی می‌کند – بهترین دوست ایالات متحده به شمار می‌آید.

یا حاکمان قبیله‌ای قرون وسطایی جنایتکار عربستان سعودی. آنها تعدادی از بزرگ‌ترین متحدین ایالات متحده هستند. رهبر کنونی آنها، محمد بن سلمان بن عبدالعزیز السعود، «ولیعهد» سادیستی، که چند سال است جنگ جنایتکارانه‌ای علیه مردم یمن به راه انداخته، و همچنین متهم به صدور دستور قتل و قطعه قطعه کردن روزنامه‌نگار سعودی است، یارِ غار رئیس‌جمهور ایالات متحده است. البته او از درآمد نفت پول زیادی دارد که می‌تواند توسط کمپانی‌های سعودی و آمریکایی پول بیشتری هم بسازد.

اما، اگر شما دولتی دارید که دوست و مطیع ایالات متحده و متحدینش نیست، آن وقت دارای «رژیم»ی هستید که باید سرنگون شود. به کوبا نگاه کنید، جزیره کوچکی آن سوی ساحل فلوریدا. این کشور از ۱۹۵9، سال انقلاب خود، به غضب ایالات متحده گرفتار شده و از همان زمان مورد تحریم‌های ایالات متحده بوده است. بزرگ‌ ترین گناه این کشور این است که خود را یک «جمهوری سوسیالیستی» می‌خواند و از نظم جهانی مورد نظر ایالات متحده تبعیت نمی‌کند.

یا ایران را در نظر بگیرید، کشوری که بهتر از هرجای دیگری می‌شناسم. این کشور هم از زمان انقلاب خود در ۱۹۷۹، همواره با تهدید جنگ و تحریم مواجه بوده است. این به خاطر نیست که جمهوری اسلامی با مخالفین خود بدرفتاری می‌کند، که می‌کند. بلکه همان‌طور که در بالا گفته شد، ایالات متحده و متحدینش هیچ مشکلی با سیاست‌های داخلی سرکوبگرانه دوستان خود ندارند. دلیل شکنجه مردم ایران برای بیش از چهل سال، این است که دولت ایران نظم جهانی مورد پسند ایالات متحده و متحدینش، به ویژه اسرائیل، را برنمی تابد.

وقتی نوبت به کشوری مثل ایران می‌رسد، هر دو حزب همان دستورکاری را دنبال می‌کنند که عمدتاً توسط اسرائیل و بسیاری از کارگزارانش در ایالات متحده نوشته شده است. برخی از تحریم‌های به‌شدت بی‌رحمانه که تا کنون بر ایران تحمیل شده، در دوره اول دولت اوباما به اجرا درآمدند. تحریم‌های کذایی «به زانودرآورنده،»، «فلج‌کننده» یا «مهلک» که هیلاری کلینتون به اجرا گذاشت، پیش‌درآمد سیاست «فشار حداکثری» است که توسط مایک پمپئو دنبال می‌شود. تفاوت اصلی، در شخصیت کسی همچون کلینتون با پمپئو است. کلینتون مجری کهنه‌کارِ ظاهراً نرمی که قادر بود همراهی متحدان اروپایی ایالات متحده را جهت پشتیبانی از سیاست‌های ویرانگر خود مدیریت نماید. در حالی که پمپئو، شبیه جانور وحشی زنجیر پاره کرده‌ای است که در رسیدن به خواسته‌هایش چندان موفق نیست. شکست مفتضحانه اخیر او در شورای امنیت سازمان ملل متحد شاهدی بر بیهوده بودن و ناکارائی سیاست‌های باند پمپئو و رئیس‌شان در کاخ سفید است – زمانی که ایالات متحده کوشید تا تحریم جهانی تسلیحاتی علیه ایران را تمدید نماید، و تنها توانست جمهوری دومینیکن را وادار به حمایت از خود کند. در نتیجه تلاش برای بازگرداندن تحریم‌های چندجانبه علیه ایران شکست خورد. البته این به آن معنی نیست که سیاست‌های «فشار حداکثری»، مانند سیاست «تحریم‌های فلج‌کننده»، موجب درد و مصیبت عظیم در ایران نشده است. اما به این معنی است که یک بار دیگر ایالات متحده در رسیدن به هدف خود، یعنی سرنگونی «رژیم» ایران، شکست خورده است.

در مجموع، سیاست‌های خارجی دو حزب، مانند سیاست‌های داخلی بسیار شبیه هم هستند، زیرا هر دو حزب نه براساس این که چه چیزی درست یا غلط؛ اخلاقی یا غیراخلاقی؛ با موازین اخلاق سازگار یا ناسازگار است، بلکه بر پایه افزایش خود به‌خودی پول هدایت می‌شوند. و این نوع از پول نه وجدان می‌شناسد، نه اخلاق و نه پایبندی به موازین انسانی.

با توجه به نکات بالا، باید بگویم که برخی تفاوت‌های فردی بین ترامپ و بایدن وجود دارد. صرف‌نظر از سن یکی و عقب‌افتادگی ذهنی دیگری ، جو بایدن نمونه فردی است که قرار است یک رئیس‌جمهور «نرمال» باشد. بله، او از حمله به عراق و از بسیاری دیگر از جنگ‌های ایالات متحده پشتیبانی کرده است؛ یک دروغگو، سارق ادبی، ناتوان از توضیح روشن مسایل، و احتمالاً با سابقه تجاوز جنسی است. اما این موارد عادی به شمار می روند. بایدن عمری را در محافل سیاسی ایالات متحده سپری کرده است. او می‌داند که این نظام چگونه کار می‌کند. او می‌داند که چگونه یک هیولا را به عنوان وزیر خارجه برگزیند که مورد علاقه و احترام دیگر قدرت‌های امپریالیستی باشد. او می‌داند که شکل و شمایل یک رئیس‌جمهور و رفتار او باید چگونه باشد. او معمولی بودن را درک می‌کند.

او می‌تواند جایگاه ریاست جمهوری را بازگرداند و امپراتوری ایالات متحده را احیا کند.

در سوی دیگر، دونالد ترامپ یک رئیس‌جمهور نرمال نیست. او به گفته بستگان نزدیک خودش، یک آدم «روانی»، «دلقک»، «خودشیفته»، «دروغگوی حرفه‌ای»، «بی‌منطقی» است که حتی در امتحان ورودی دانشگاه نیز تقلب کرده است. بنا به اظهارات مشاور سابق خود، او یک «احمق»، «گیج»، «ابله و کم عقل»، «فردی لجام گسیخته» با قدرت درکی در حد «دانش‌آموز پنجم ششم دبستان» است. به این لیست می‌توان ویژگی‌های بسیار دیگری از جمله، سفیدپوستی نژادپرست، متهم به تجاوز جنسی، کم‌سواد و غیره را هم افزود. او آبرویی برای مقام ریاست جمهوری باقی نگذاشته است. درست است که حدود ۴۰درصدِ آمریکایی‌ها او و آنچه او از آن دفاع می‌کند را دوست دارند، اما مورد تمسخر دیگر «رهبران جهان» است؛ و همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، او در شورای امنیت سازمان ملل بر سر تحریم ایران، تنها توانست حمایت کشور کوچک جمهوری دومینیکن را جلب نماید. خلاصه اینکه، او تقریباً تصویر امپراتوری ایالات متحده را نابوده کرده است. و اگر دوباره انتخاب شود، این مهم را به طور کامل به انجام خواهد رساند.

من با این اوصاف باید چه کنم، آیا باید به ترامپ یا بایدن رأی بدهم، یا نه خیلی ساده فقط کنار بنشینم؟ هر دو نامزد از پولی نمایندگی می‌کنند که پول بیشتر می‌زاید؛ هر دو همین نظم موجود اجتماعی را در ایالات متحده دست‌نخورده حفظ خواهند کرد؛ هر دو از قصابان سراسر جهان، که دوستان ایالات متحده‌اند، حمایت خواهند کرد؛ و هردو خواهند کوشید تا دولت‌هایی را که حاضر به اطاعت از ایالات متحده نیستند، سرنگون کنند. اما بایدن وضعیت نرمال را بازخواهد گرداند؛ سعی خواهد کرد که جایگاه ریاست جمهوری را احیا نماید؛ و خواهد کوشید تا تصویر امپراتوری ایالات متحده را بازسازی کند. در سوی دیگر، ترامپ همین روش اجتماعی خود را ادامه خواهد داد؛ و همچنان جهان را با حماقت‌های خود به حیرت واخواهد داشت؛ و همچنان کاری خواهد کرد تا دیگر «رهبران» به نادانی او بخندند؛ و احتمالاً در این میان امپراتوری ایالات متحده را نابود خواهد کرد.

هوم.... تصمیم سختی است، بدتر از تصمیم به انجام کولونوسکوپی!

Go Back

Comment