header photo

میراث جنگ سرد؛ دکترین وحشت و مهار

میراث جنگ سرد؛ دکترین وحشت و مهار

قدرت، سیاست و پست و بلند سرنوشت انسان‌ها در مناطق بحرانی، جانمایه خاطرات مصطفی دانش، مخبر جنگی است. روایات یگانه‌ نویسنده بر سال‌ها حضور در کانون‌های تنش استوارند. گزارش‌هایی دست اول از فاجعه‌آفرینی‌ها و ‌آتش‌افروزی‌ها.

"اسلامگرایی در قالب کنونی خود محصول جنگ سرد است و از دل رقابت‌های ابرقدرت‌های آن دوران زاده شده است. قدرت‌هایی که امروز به جنگ اسلامگرایی رفته‌اند، همان‌هایی هستند که دیروز از آن ابزاری ساختند علیه دشمنان خود."(صفحه ۲۱ رد پای من، میراث جنگ سرد)

سومین کتاب مصطفی دانش، روزنامه‌نگار و مخبر جنگی رسانه‌های آلمانی زبان، روایاتی دست اول از چهار دهه حضور در مناطق بحرانی به دست می‌دهد؛ حکایات و گزارش‌هایی میدانی و مستند از نقاط مشتعل در خاورمیانه، خاوردور، جنوب آسیا، جنوب آفریقا و آمریکای لاتین

راوی، درگیری‌ها، مداخله خارجی و میانجی‌گری‌های فرمایشی را دیده و در بازگویی خاطراتش، به شرح زوایای متروک و مسکوت رویدادها می‌پردازد. او با ده‌ها رهبرانقلابی یا دولتی در آنگولا، افغانستان، اتیوپی، سومالی، نیکاراگوئه و عراق، مصاحبه، ملاقات یا مراوده داشته و تاراج زندگی مردمی را دیده که قربانی اراده‌گرایی، آتش‌افروزی و مطامع سیاسی بوده‌اند.  

نویسنده در کنگو شاهد کودکانی بوده که مامور اعدام شده‌ بودند و در موگادیشو به نوجوانانی برخورده که اجساد سربازان آمریکایی را در خیابان‌ها می‌کشاندند. در پنجشیر افغانستان، بزم جنگ‌سالاران با مجلس‌آرایی پسرکان را دیده و در شمال اتیوپی له شدن گرسنگان در هجوم به سمت کامیون مواد غذایی را.

مصطفی دانش پای صحبت کسانی چون روح‌الله خمینی، معمر قذافی، دانیل اورتگا، هایله ماریام، ببرک کارمل یا نلسون ماندلا نشسته و دگردیسی‌های فکری بسیاری را نیز دیده است. کسی چون ماندلا را اسطوره و نماد صداقت یافته و فردی چون روح‌الله خمینی را "شیادی که با چهره نوفل‌ لوشاتو فرق داشت".

دانش می‌نویسد هدفش از نگارش یادواره‌ها، رساله‌ای تحقیقی یا علمی نبوده بلکه می‌خواسته خواننده را در تجربیات بیش از ۲۰۰ سفر به مناطق بحران‌زده و جنگی شریک کند.

چکیده این مشاهدات اما شاید همان واقعیتی باشد که نویسنده با افسوس از آن یاد می‌کند؛ جمله‌ای در رمان قلعه حیوانات: «همه با هم برابرند اما بعضی برابرترند.» خواننده که با پست و بلند این خاطرات از تونل زمان عبور می‌کند و به ددمنشی‌ها پی‌ می‌برد، از خود می‌پرسد آیا آشنایی نویسنده با ده‌ها رزمنده و رهبر دولتی و سیاسی از شانس او بوده یا بدشانسی؟

مصطفی دانش، ده‌ها سال به آلمانی نوشته و و "رد پای من؛ میراث جنگ سرد" اولین اثر او به زبان فارسی است. ایکاش ناشر به خاطر بحران کرونا عجله نمی‌کرد و این کتاب ۷۰۰ صفحه‌ای به شایستگی ویراستاری می‌شد و تصاویر و صفحه‌آرایی نیز، کیفیت حرفه‌ای داشتند. دریغ که روایت‌ها گاه بین دل‌نوشته، گزارش، تفسیر و جریان سیال ذهن نوسان می‌کنند و توصیفات و احساسات نیز در بسیاری موارد متن را به حاشیه می‌برند. طرفه آن که با وجود کاستی‌ها و لغزش‌های دستوری، املایی و مضمونی، کتاب در آمریکا به چاپ چهارم رسیده است.

دویچه وله پای صحبت این مخبر و مفسر سرشناس نشسته است. مصطفی دانش پس از بازنشستگی، میهمان برنامه‌های تحلیلی تلویزیونی است و به تناوب در آلمان و آمریکا زندگی می‌کند

دویچه وله: رشته تحصیلی شما علوم سیاسی است. در کار روزنامه‌نگاری چه تناقض یا پیوندی بین مشاهدات میدانی و آموخته‌های تئوریک دیدید؟

مصطفی ‌دانش: آموخته‌های من، فکر کردن سیستماتیک و علمی بود و همین اساس کار روزنامه‌نگاری من بود. معتقد بودم که روزنامه‌نگار باید بر اساس منطق و سند حرف بزند. طبعا علوم سیاسی و تحصیل من پایه‌ای بود برای این که مخبر جنگی باشم. اما درس واقعی را در میدان‌های جنگ، در میدا‌ن‌های رقابت سیاسی و کشمکش‌های قدرت، در برخورد با مردم و از مردم آموختم.

منظورم این است که بین تئوری‌ها و واقعیات میدان جنگ چه تفاوتی وجود دارد؟

البته تحصیل من اساس کارم بود. امّا بودن در میدان و درعین خطر کردن شاهد صحنه‌های دلخراشی از پیامدهای مخرب و ویرانگر جنگ، و روبرو شدن با انسان‌هایی که یا خود بشدت زخمی شده‌اند و یا سرپناه وعزیزان‌شان را از دست داده‌اند، با آنچه که در تئوری می‌خوانیم و یا می‌شنویم تفاوت ماهوی دارد. در اینجا این احساس انسان است که عمیقا بالا و پایین می‌شود؛ ملاحظه هر صحنه‌ای از این دست، هم بر احساس و هم بر تفکرانسان ردی عمیق بر جای می‌گذارد. مگر می‌شود در جنگ این‌ها را دید واز کنار این همه فجایع انسانی آسان گذشت؛ در کلاس و در تئوری شاید. طبیعتا آموخته‌هایم در بسیاری موارد با واقعیت‌های میدانی تطابق نداشت. آنچه برایم اهمیت داشت طرز فکر سیستماتیک بود که از آن در کارم استفاده کردم. سعی کردم خبرنگار مستقلی باشم.

شما در طول سال‌ها افراد زیادی را دیده‌اید که ابتدا در موضع اپوزیسیون بودند و سپس به قدرت رسیدند. تفاوت کاراکترها وقتی کنشگر هستند و سیاستمدار حاکم چیست؟

سوال بسیار مهمی است. دوستانی را از زمان دانشجویی و فعالیتم در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی می‌شناختم که بعدها درکشورهایی مانند آنگولا، افعانستان، نیکاراگوئه، اتیوپی و ایران به قدرت رسیدند. در زمان دانشجویی با افراد بسیار صادقی سرو کار داشتم که خواهان عدالت، استقلال و آزادی بودند. اما در طول فعالیت روزنامه‌نگاری‌ام با رهبرانی آشنا شدم که قبلا از مبارزان راه آزادی بودند و حال در هیبت رئیس دولت یا وزیر و وکیل بعضا کاملا تغییر کرده بودند. مثال مشخص، آقای خمینی است که من سه بار در پاریس با اوملاقات کردم. او کسی بود که از عدالت اجتماعی، حکومت سکولار و آزادی دم می‌زد. امّا دو ماه پس از پیروزی انقلاب همین فرد را در قم دیدم که آدم دیگری شده بود و از صدور انقلاب اسلامی حرف می‌زد.

و این مثال و مثال‌های مشابه چه به شما آموخت؟

در شرایط انقلابی، شعار استقلال، آزادی، پیشرفت و عدالت اجتماعی همیشه برجسته است، اما بعد از پیروزی انقلاب‌ در کشورهای مختلف، می دیدم که برخی از همان شخصیت‌هایی که از استقلال و آزادی و عدالت دم می‌زدند، در مسیر دیگری قرار گرفته‌اند. نه تنها در ایران شاهد این امر بودم، بلکه در آنگولا، اتیوپی و لیبی هم دیدم که رهبران انقلابی برای حفظ قدرت، از مواضع و اهداف گذشته خود برگشتند و در برخی موارد مخالفان خود را سرکوب کردند.

آیا می‌توان این را عام کرد و گفت انقلابی‌ها اول صداقت دارند و بعد مسحور قدرت می‌شوند؟ 

طبعا‌ نمی‌توان به طور عام چنین ادعایی کرد. این به شرایط هر کشور بستگی دارد و به ساختارهای سیاسی قدرت بر می‌گردد. بطور مثال در کشورهایی که انقلاب‌های خونین صورت گرفت، رهبران انقلاب در مسیری قرار گرفتند که برای استحکام پایه‌های قدرت، به حکومت دیکتاتوری روی آوردند؛ اما در آفریقای جنوبی، نامیبیا و حتی پرتغال چنین اتفاقی نیافتاد و چهره دمکراتیک این انقلاب‌ها حفظ شد. اگر مکانیزمی برای کنترل وجود نداشته باشد، قدرت و پول همواره زمینه‌ساز انحصار خواهند بود.

شما در زمان حمایت از انقلاب ایران هم همین درک را داشتید و برایتان قابل پیش‌بینی بود که چه می‌شود؟

برای من قابل پیش بینی نبود که انقلاب می‌تواند از مسیر اصلی خود منحرف شود. اما وقتی دو ماه بعد از انقلاب برای مصاحبه با شخص خمینی به قم رفتم، متوجه شدم که او برخلاف گفته‌هایش در پاریس، انقلاب را به مسیر دیگری می‌راند. در چند مصاحبه با بنی صدر، رئیس جمهور وقت هم دیدم که حرف‌های او هم  با آنچه که در پاریس می‌گفت تفاوت آشکار دارد.

 آیا شما آن موقع این تفاوت‌ مواضع را در گزارش‌هایتان مطرح می‌کردید؟ 

همیشه بعنوان یک روزنامه نگار سعی کردم از ورود به مسائل حزبی و جناحی و همچنین ایدئولوژیک پرهیز کنم. در ارتباط با انقلاب ایران هم چندی بعد و با وجودی که از آن حمایت کرده بودم راهم را جدا کردم و مقابل آن قرار گرفتم. درافغانستان با ببرک کارمل و نجیب‌الله آشنایی دیرینه داشتم؛ اما گزارش‌هایم از افغانستان برای رسانه‌های آلمانی زبان، انتقادی و تند بودند. من آنچه را که می‌دیدم می‌نوشتم و هرگز برداشت یا مشاهداتم را سانسور نکردم.

 در کتاب از ضبط گذرنامه‌تان در ایران در سال ۱۹۸۱ نوشته‌اید. موضوع چه بود؟

من به جبهه‌های جنگ در آبادان و خرمشهر و اهواز رفته بودم تا برای مطبوعات آلمانی زبان مانند اشپیگل و تلویزیون آلمان گزارش تهیه کنم. در زمان جنگ برای خروج از کشور باید از دفتر نخست‌وزیری اجازه خروج می‌گرفتید. مسئول مربوطه با دیدن مهر ورود به شوروی و کوبا و نیکاراگوئه و کشورهای سوسیالیستی آن را از من گرفت و ضبط کرد. توجه نداشتند که من یک روزنامه نگارم و کارم ایجاب می‌کند به هر کجا که لازم است بروم. آنها مرا ممنوع الخروج کردند اما قطب‌زاده که او را از زمان دانشجویی می‌شناختم، پا درمیانی کرد و گذرنامه‌ام را گرفتم و دیگر هیچ‌وقت به ایران برنگشتم.

چرا هیچوقت نخواستید دوباره با سیاستمداران ایرانی گفت‌وگویی داشته باشید؟

من کسی بودم که مسائل ایران را درک می‌کرد و می‌شناخت. در نتیجه گزارش‌هایم بسیار انتقادی و صریح بودند. با رفسنجانی و بنی‌صدر و خمینی حرف زده‌ بودم اما بعد از همان مسئله گذرنامه در سال ۱۹۸۱ و بخصوص پس از آن که در سال ۱۹۸۳ برادرم، دکتر احمد دانش را که اولین  پیوند کلیه در ایران را انجام داده بود، دستگیر و شکنجه کردند، تمام ارتباط‌هایم با ایران قطع شد. برادرم را چند سال بعد اعدام کردند.  

شما سال‌ها در شهر کلن دفتر مطبوعاتی داشتید. چه شد که دفتر را بستید؟

من روزنامه‌نگار آزاد بودم و در مطبوعات آلمانی زبان در سوئیس و اتریش و آلمان و هلند فعالیت داشتم و از طریق این دفتر با رسانه‌ها و روزنامه‌نگاران در ارتباط بودم. زمانی که علیه جمهوری اسلامی گزارش می‌نوشتم یا گزارش تلویزیونی می‌دادم مورد تهدید قرارمی گرفتم. روزی فریدون فرخزاد به دفتر من آمد و گفت تو در فهرست ترورهای جمهوری اسلامی هستی. گفت باید کاملا مراقب باشی. کسانی با ماسک دوستی با تو رابطه می گیرند و خواهند گرفت و هشدار داد که از هر نظر دقت کنم. البته خودش قربانی هشداری شد که به من داده بود. چند بار به قتل تهدید شدم حتی دخترم را به مرگ تهدید کردند. در نتیجه دفتر را بستم. اول دخترم را فرستام آمریکا و بعد خودم رفتم.

در میان صحنه‌هایی که در طول کارتان دیده‌اید کدام بیش از همه برایتان هولناک بود؟

بزرگترین ضریه‌ای که در سفرهایم به من خورد، شنیدن داستان یک زن افغان به نام خدیجه بود. این زن مادر چهار فرزند  بود که یکی از کودکانش دراثر اصابت ترکش بمبی به شدت زخمی می‌شود. او برایم تعریف کرد که در حال فرار از کابل به سمت شمال افغانستان، بچه زخمی را کنار جاده می‌گذارد تا شاید آمبولانس یا امدادگرها برسند. این کار را کرده بود تا آن سه تای دیگر را از مهلکه نجات دهد و دیگر هم هرگز از سرنوشت آن بچه باخبر نشد. شنیدن این ماجرا ضربه روانی سنگینی برای من بود و تا امروزهم گفت‌وگو با این زن درمانده را فراموش نمی‌کنم.

آقای دانش چه تفاوت و تمایزی بین کار در آن دوران هست با روزنامه‌نگاری آنلاین در حال حاضر؟

تفاوتی اساسی وجود دارد. کسی که خودش شاهد اتفاقات جهانی است، مخبر جنگی است و وقایع را مستقیما از نزدیک می بیند و با تمام وجودش لمس می کند، با کسی که خبرها را می‌خواند و یا تصاویر آن را می‌بیند، فرق می‌کند. آن که آنلاین کار می‌کند، هرگز نمی‌تواند مسئله را عمیقا دریابد و واقعیت‌های نهفته در پشت حوادث را درک و تجزیه تحلیل کند. من در جنگ‌ها اتفاقات را مستقیما می‌دیدم و گزار‌ش‌ها را بر اساس دیده‌هایم تهیه و تنظیم می‌کردم.

از بین چهره‌هایی که دیدید کدام از همه صادق‌تر بود یا روی شما تاثیر بیشتری گذاشت؟

 بزرگ‌ترین چهره‌‌ای که با او آشنا شدم و بعد این آشنایی به روابطی نزدیک‌تر انجامید، نلسون ماندلا بود؛ رهبر جنبش سیاهان در آفریقای جنوبی که حتی موفق شدم دو همرزم او را در جنگل‌های جنوب آنگولا از دست نیروهای شورشی یونیتا نجات بدهم.

چگونه؟

من با رهبران کنگره ملی آفریقا آشنایی داشتم. سفری داشتم به جنوب آنگولا به منطقه شورشیان یونیتا به رهبری یوناس ساویمبی که او را از پرتغال و از زمان جنبش دانشجویی می‌شناختم. در آن سفر رهبران کنگره ملی آفریقا به من گفتند دو نفر از اعضای کنگره در دست نیروهای ساویمبی اسیرند و خطر مرگ آنها را تهدید می‌کند. از من خواهش کردند در صورت امکان با آنها تماس بگیرم و برای آزادی‌شان تلاش کنم. من به خاطر آشنایی با ساویمبی به جنوب آنگولا رفتم و توانستم این دو را نجات بدهم. این سرآغاز آشنایی من با ماندلا شد و او پس از ریاست جمهوری هم همان صداقت را حفظ کرد. من شش مرتبه با او دیدار داشتم و یک بار هم در خانه‌اش میهمان او بودم.

مثال متقابلی دارید که طرف طوری چرخش کرده بود که نمی‌شد او را شناخت؟

بله. مثال مشخص منگیستو هایله ماریام دراتیوپی است. او رهبر جنبش علیه حکومت ظالمانه هایله‌سلاسی پادشاه اتپوپی بود. هایله ماریام پس از این که قدرت را در دست گرفت، چنان حکومت وحشتی به راه انداخت که باورکردنی نبود. من تنها روزنامه‌نگاری بودم که با او مصاحبه اختصاصی کردم و در همان مصاحبه آن چیزی را دریافتم که در اینجا می‌گویم.

آیا بعنوان یک کارشناس سیاسی، سرنوشت امثال قذافی و صدام را می‌توانستید پیش‌بینی کنید؟

هرگز... من هفت مرتبه به لیبی رفته و سه بار با قذافی مصاحبه کرده بودم. قذافی یک دیکتاتور بود ولی در مسائل اقتصادی خیلی به مردم کمک می کرد. اوایل قدرتش فاسد نبود. این که می‌گفتند ده‌ها میلیارد در بانک‌های خارجی دارد در هیچ زمانی اثبات نشد. او  بهداشت و آموزش را مجانی کرده بود، به جوان‌هایی که ازدواج می‌کردند خانه هدیه می‌داد و من شخصا این را دیده بودم. سرنوشت قذافی یا صدام قابل پیش‌بینی نبود. صدام حکومت خونین و مستبدانه‌ای داشت. آمریکا اما با کاری که کرد، پای جمهوری اسلامی را به عراق باز کرد و از طریق عراق پای ایران را به لبنان و سوریه و تا مدیترانه کشاند. این‌ها پیامدهای جنگ آمریکا در عراق است که موجب تشدید نفوذ جمهوری اسلامی شد.

جنگ سرد به کجا کشید؟ آیا به جنگ‌های نیابتی مبدل شد؟

جنگ سرد جنگ دو سیستم متخاصم سوسیالبسم و سرمایه‌داری بود. در راس آن، دو ابر قدرت شوروی و آمریکا بودند. کشورهای دیگر با هم درگیر جنگ‌های نیابتی دو ابر قدرت بودند؛ درست مانند آنچه در آنگولا و افغانستان اتفاق افتاد. امروز دیگر خطر سوسیالیسم علیه سیستم سرمایه داری مطرح نیست، بلکه این منافع اقتصادی است که مطرح است و چالش اصلی بین چین و آمریکاست.  چین هنوز کمونیستی است اما هیچوقت ادعا نکرده که می‌خواهد کمونیسم را صادر کند. برای همین هیچ خطری برای آمریکا و دنیای سرمایه‌داری  ندارد.

الان چه صفتی می‌توان برای جنگ موجود به کار برد؟

امروز جنگ، جنگ سرمایه است. شما توجه کنید چین ۵۰۰میلیارد دلار به آمریکا صادرات دارد ولی آمریکا در عوض ۱۳۰ میلیارد دلار. در این مبادلات عظیم اقتصادی، سرمایه آمریکا در چین هم نقش بازی می‌کند. ما نمی‌توانیم بگوییم این کالاهای چینی است که بازارهای آمریکا را تسخیر کرده است. عکس آن هم صحت دارد. سرمایه‌ آمریکایی که تکنولوژی را به چین برده و امروز باعث اقتصاد رقابتی چین علیه منافع آمریکا در رابطه با تولید داخلی در آن کشور شده است.

یعنی قدر قدرت و ابر قدرت بعدی دنیا چین است؟

شکی نیست که چین در سال‌های ۲۰۳۰ بزرگترین قدرت اقتصادی خواهد بود و این حرف من نیست حرف تحلیلگران ارشد اقتصادی است. امروز چین در حدود ۳۰ تا ۳۵ درصد تولید جهانی را دارد. توجه کنید این رقم خیلی مهم است. در آفریقا، آمریکا، آسیا، بیشتر بازارها در اختیار چین هستند مثل پاکستان در غرب آسیا. در اروپا بزرگترین بندرهای اروپایی در یونان و ایتالیا در اختیار چین قرار دارند و در آینده نزدیک چین بزرگترین قدرت اقتصادی جهان خواهد بود.

و تاثیر این قدرت در چشم‌انداز سیاسی چه خواهد بود؟

می‌تواند بسیار خطرناک  باشد. در واقع چین با قدرت نظامی خود به چنین نفوذی دست نیافته ، بلکه با ثروت و سرمایه گذاری در زیر ساخت های دیگر کشورها این پیشروی را کرده است. آمریکا ۱۴۰۰ پایگاه نظامی در دنیا دارد و نمی‌داند با قدرت اقتصادی چین چه کار کند. میلیتاریسم اسلامی هم خود خطر بزرگی است. با وجود جنگ جورج دبلیو بوش، تروریسم اسلامی در حال پیشرفت است و طوری شده که آمریکا با مصالحه با طالبان، بار دیگر دشمن را در افغانستان به قدرت می‌رساند.

برگردیم به خودتان. شما در سال ۱۹۷۴ آماده تدریس در دانشگاه می‌شدید و ورودتان به عرصه روزنامه‌نگاری محصول دعوت به یک میزگرد تلویزیونی در آلمان بود. آیا هیچگاه از این انتخاب، احساس پشیمانی یا سرخوردگی کرده‌اید؟

کسانی که کتاب را خوانده‌اند می‌دانند که ازخاطرات غم‌انگیزی حرف زده می‌شود. صحبت از بمباران و کشته شدن انسان‌‌هاست. صحبت از نابودی زندگی میلیون‌ها مردم عادی است که بی جهت و بی‌گناه طعمه جنگ‌های خانمانسوز شدند. آنچه که در افغانستان، آنگولا، اتیوپی و نیکاراگوئه دیدم، باعث ناارامی و افسردگی من می‌شد. هر بار فکر می‌کردم دیگر توان دیدن این همه بلایا را ندارم و آرزو می‌کردم ای کاش در مسیر تحقیق و پژوهش دانشگاهی قرار داشتم. اما طولی نمی‌کشید که باز راهی منطقه جنگی دیگری می‌شدم.

Go Back

Comment