header photo

جستاری در بازشناسی 'حق مهاجرت'

جستاری در بازشناسی 'حق مهاجرت'

ناصر کرمی اقلیم‌شناس

۲۱ ژانویه گذشته کمیته حقوق بشر سازمان ملل "پناهجویی اقلیمی" را به عنوان یکی از انواع حقوق پناهندگی به رسمیت شناخت. طبق این مصوبه ساکنان مناطقی که به واسطه تغییرات یا سختار (اکستریم) های اقلیمی دچار زیان های جبران ناپذیر شده اند حق دارند با ترک زادبوم از مناطقی دیگر تقاضای پناهندگی کنند. اما سرزمین های مقصد تا چه حد ملزم به پذیرش این تقاضا هستند؟ این نکته به ویژه با توجه به وجه اقلیمی آن بازاندیشی در مفهوم "حق مهاجرت" را بایسته درنگ می کند.

نخست از آن جهت که معلوم نیست چنان مصوبه ای بر بنیاد کدام قاعده حقوقی استوار است. واقعیت این است که آنقدر که "حقوق مهاجران" تحت توجه بوده موضوع "حق مهاجرت" چندان مورد بررسی قرار نگرفته است. اساسا می توان مدعی شد چنین حقی وجود ندارد. توافق برای "پذیرش موقت پناهندگان" به معنای حق مهاجرت نیست. اگر چه در عمل هم چنین توافقی چندان پشتوانه و الزام اجرایی و حقوقی محکمی ندارد. مضاف بر آنکه پناهندگی شکلی از کوچ است: می رود که برگردد، قصد برگشت دارد از ابتدا. در حالی که مهاجرت به معنای ترک سکونتگاه است بی هیچ قصد یا برنامه ای برای بازگشت. می رود و می داند که احتمالا هرگز بازنخواهد گشت.

در بازشناسی مفهوم مهاجرت اتفاقا می توان به یکی از دیرپاترین شکل های جابجایی بشر یعنی مهاجرت های اقلیمی اشاره کرد. این مهاجرت ها در دو دسته انجام می شده اند: نخست کوچ موقت برای گریز از سختارهای اقلیمی. مثل سیلزدگان که ناچارند موقتا در جایی دیگر سکنا بجویند. یا مبتلایان به خشکسالی های شدید که به ناچار باید به مناطق پرآبتر پناه ببرند. اثر هرگونه سختار اقلیمی بر زندگی انسان موقت و جبران شدنی است. زیان های سیل را می شود جبران کرد و از پس طولانی ترین خشکسالی ها هم سرانجام دوباره ترسالی فرا می رسد. پس طبیعی است که مبتلایان به اینگونه رخدادهای طبیعی امید به بازگشت داشته باشند و نوع جابجایی آنها کوچ تلقی شود و نه مهاجرت. اما شکلی از تغییرات اقلیمی می تواند دائمی یا دست کم اینکه دورانی (سالهای متمادی) بوده و گستره جغرافیایی آن بسیار وسیع باشد. برای مثال می توان به جابجایی خط همدمای ۲۱ درجه (مناطقی که بیشینه دمای آنها در جولای ۲۱ درجه است) اشاره کرد که باعث شده جغرافیای حوزه های تمدن و رفاه در کره زمین به تدریج از عرض های پایین (حدود عرض های ۳۰ تا ۴۰ درجه) به عرض های بالا ( حدود عرض های ۵۹ تا ۶۰ درجه) نقل مکان کند. هم بدین رو آنجا که روزگاری عرصه مدنیت و زایایی فرهنگ بوده (جنوب چین، هند، ایران، بین النهرین، فنیقیه و کارتاژ در شمال آفریقا، آن سو در آمریکای مرکزی تمدن های اینکا و آزتک و مایا) اکنون گستره ای است کمتر زایا و سرشار از انواع تنش های سیاسی و اقتصادی برای بقای جوامع انسانی. برعکس عرض های بالاتر که در تاریخ باستان عمدتا سرزمین هایی بایر و سکونتگاه جمعیتی کم شمار از اقوام وحشی به شمار می آمده اند (شمال اروپا، اسکاندیناوی، آمریکای شمالی، جنوب استرالیا، نیوزیلند ... ) اکنون سرزمین هایی بسیار پر برگ و بار و زایا هستند. قاعده این بوده که در طول تاریخ با جابجایی مزیت های اقلیمی سکونتگاههای جمعیتی نیز جابجا می شده اند. همچنانکه فراز و فرود سکونتگاههای انسانی، برای مثال برآمدن و فروخفتن شهرهای بزرگ، منطبق است بر جابجایی مزیت های اقلیمی.

اما دوران معاصر این شیوه دیرپای انطباق با تغییرات و نوسانات اقلیمی را تقریبا ناممکن کرده است. نخست به دلیل افزایش جمعیت و تسخیر سراسر گستره زمین. در باره مغولستان گفته می شود آنچنان دشت ها و علفزارهای آن وسیع و بی انتها هستند که در روزگاران قدیم ممکن بوده که یک ایل کوچنده سالها بگذرد و با حتی جابجایی مدام در سرزمین ایل دیگری را نبیند و به همین خاطر وقتی به طور اتفاقی دو ایل در مسیر کوچ به هم برمیخوردند چندین روز توقف کرده و جشن می گرفتند. دوم اینکه دو نمایه مهم تاریخ معاصر یعنی شکل گیری دولتها به شکل کنونی و مرزبندی کشورها به گونه آهنین کنونی عملا چنان جابجایی را ناممکن کرده است. واقعیت این است که تا پیش از تاریخ معاصر قلمرو حکومتها اینگونه مشخص و مرزبندی نبوده و به تبع آن بسیاری از ساکنان یک سرزمین به عنوان شهروند یک دولت خاص قابل تعریف نبوده اند. برای مثال یک کوچنده فرضی بلوچ که در همه تاریخ عادت داشته به کوچ افقی برای دستیابی به چراگاه های تازه اکنون امکان جابجایی بین شرق و غرب را ندارد به واسطه مرز ایران و پاکستان، و همچنین بین شمال و جنوب هم نمی تواند جابجا شود به خاطر مرز پاکستان و افغانستان. به همین خاطر خشکسالی بلندمدت دو دهه اخیر کاملا این ملت را از پادرآورده است. عمده توان آنها برای انطباق با چنین نوسان اقلیمی کوچ افقی بود که در مرزبندی کنونی و چندپارگی عرصه تاریخی زیستشان مابین سه حکومت دیگر امکان تداوم ندارد.

مسئله مهاجرت

اگر بنا به فرض های پیش گفته مهاجرت را "حق" بدانیم، این نکته نیز قابل تامل است که این حق احتمالا می تواند یکی از پایمال شده ترین حقوق بشر به شمار آید. واقعیت این است که غالب مردم جهان ممانعت از ورود مهاجران را حق جامعه میزبان و امری پذیرفتنی و عاقلانه می دانند. مهاجران غالبا تهدید تلقی می شوند. بخشی از ماجرا ملی گرایی افراطی است: این سرزمین من است و من مالک آن هستم و مثل خانه خودم حق دارم کسانی را که همچون من نیستند به آن راه ندهم. بخشی از ماجرا تنازع بقا است: هر چه توی این سرزمین هست متعلق به ماست، چرا باید آن را با دیگران شریک شویم؟ بخشی ناشی از مشکلات امنیتی است. مثلا اینکه جغرافیای قاچاق غالبا تناسب دارد با جغرافیای پراکنش مهاجران. بخشی هم تزاید جریان مهاجرت به سمت مقصدهای خاص است. در مهمترین مقصد مهاجرتی جهان، آمریکا، هم اکنون ۱۵ درصد جمعیت کشور مهاجران نوآمده هستند، یعنی کسانی که در آمریکا به دنیا نیامده اند. انتظار می رود با روند کنونی تا سال ۲۰۴۲ آمریکا به کشوری " اقلیت اکثریت" تبدیل شود. هشت سال زودتر از برآوردهای پیشین، یعنی سال ۲۰۵۰.

پیشرانه ناپایداری

مهاجرت به مثابه حق و مهاجرپذیری به مثابه امر اخلاقی احتمالا جستاری است که می تواند نه فقط جهان مدرن بلکه مذهب و دیگر فلسفه های اخلاقی را به چالش بکشد. این نحله یی از حقوق بشر و اخلاق انسانی است که مرتکبان نقض آن مستوجب هیچ نکوهش و بازخواست دنیوی یا اخروی نیستند. به نظر می رسد مذاهب در این باره سکوت کرده و فلاسفه اخلاق هم از این موضوع به تمامی غفلت کرده اند. نتیجه امر تنش نهفته و ناپایداری سیاسی در گستره های وسیعی از جهان است. برای مثال چهل سال خشکسالی مدام گستره های وسیعی از شاخ آفریقا را به طور کلی نازا و بی برگ و بار کرده است. مردم بومی جز کشاورزی و دامداری راهی برای معیشت بلد نبوده اند و سکونتگاه آنها هم مزیت خاصی برای دیگر حوزه های اقتصاد مثل صنعت یا خدمات ندارد. چکار باید بکنند؟ قطعا مهاجرت. کجا آنها را می پذیرد؟ تقریبا هیچ جا. اینگونه است که دزدان دریایی سومالی مسئله ای برای امنیت بین المللی می شوند. گفته می شود حتی واقعه یازدهم سپتامبر به واقع به پیش راندن خاکریز جنگی است که عمق استراتژیک آن خاورمیانه و شمال آفریقاست. غرب هم دریافته است که برای ممانعت از وقوع یازده سپتامبرهای بعدی باید عرصه جنگ را بکشاند به داخل خاورمیانه. این ادامه جنگ صلیبی است بین اسلام و مسیحیت؟ یا جنگ بنیادگرایی مذهبی است با سکولاریسم جهان مدرن؟ این چیزی است که اصحاب سیاست بعضا مدعی آن هستند. اما این فرض نیز قابل تامل است که این می تواند جنگ مردمانی باشد که چاره ای جز مهاجرت ندارند با سرزمین هایی که به هیچ وجه نمی خواهند آنها را بپذیرند. غرب در بیست سال گذشته از القاعده و الشباب تا داعش و بوکوحرام و طالبان انواع گروه های افراطی بنیادگرا را در منطقه خاورمیانه و پیرامون آن سرکوب کرده است. اما هیچ کس تردید ندارد که این جنگ شعله ور و فروزان همچنان ادامه دارد. غرب یا باید بخشی از مزیت اقلیمی سرزمین هایش را با اهالی شاخ آفریقا تقسیم کند، یا همچنان با آنها بجنگد. مذهب و سیاست روکش این ماجرا هستند. اصل ماجرا اقلیمی و جغرافیایی است.

چه می شود؟

همه جمعیت جنوب قطعا نمی تواند روانه شمال بشود. جنوبیها باید تا جایی که می توانند خود را با وضعیت تازه اقلیمی منطبق کنند. جز کوچ و مهاجرت راه های دیگری هم برای انطباق با تغییر اقلیم هست. اما همچنانکه گفته شد اردوگاه شمال هم باید بپذیرد که ناچار است بخشی از مزیت های اقلیمی و طبیعی اش را با جنوبیها تقسیم کند. نقطه عزیمت در این باره البته پذیرش قاعده "حق مهاجرت" به عنوان یک امر مسلم انسانی و اخلاقی است. پذیرش این قاعده در وهله اول نیازمند اخلاق پذیری سیاست است. تنش بین شمال و جنوب فرونخواهد کاست مگر اینکه سیاست ورزی تن بدهد به ارزشها و قواعدی اخلاقی منطبق بر شرایط کنونی کره زمین. برای مثال جهان به لیبرالیسم واقعی و چپ گرایی واقعی احتیاج دارد. از منظر اقلیمی شاید بشود لیبرالها و چپهای کنونی را اگر نه به دروغ و فریبکاری، اما دست کم به نقص متهم کرد. لیبرال واقعی کسی نخواهد بود که فقط به برچیدن مرزهای بازار فکر کند. لیبرالیسم واقعی و اخلاقی باید به ضرورت کاهش تصلب و رسوخ ناپذیری مرزهای سیاسی و جغرافیایی هم فکر کند. به جرات می توان گفت چنین لیبرالیسمی الان در جهان وجود ندارد. چپها نیز جز عدالت اقتصادی باید برای عدالت اقلیمی و جغرافیایی نیز برنامه و هدف داشته باشند. در مقیاس جهانی عامل اصلی نابرابری جغرافیا و اقلیم است و نه کاپیتالیسم. چپ نو باید به گسترش عدالت اقلیمی هم فکر کند. و این همه حاصل نمی شود جز با به رسمیت شناختن حق انسانها برای مهاجرت. گفت آن راه که به بهشت می رسد دور است. آری، نزدیک نیست آن آرمانشهر انسانی که در آن حق انسانی مهاجرت پذیرفته شده است. و در خلیج عدن همچنان شماری از سومالیاییها و سودانیها کشتی هایی را که نمی توانند با آنها به سرزمین هایی قابل زیستتر مهاجرت کنند غارت خواهند کرد.

Go Back

Comment