header photo

فریاد ماندگار

فریاد ماندگار

مهران مهر آئین

 ۱۴ شهریور ۱۳۶۲: ۳۷ سال پیش در چنین روزی ربابه مرادووا در باکو چشم از جهان فرو بست. او می‌گفت: “خنجر نقره‌ای روزگارم را سیاه کرد”….

ربابه مرادوا اشراقی (Rubaba Muradova) ، انسان شریف، هنرمند مردمی،عاشق وطن، مبارز راه آزادی و عدالت اجتماعی، ۱۴ شهریور ماه  ۱۳۶۲، در سن پنجاه و سه سالگی، در باکو پایتخت جمهوری آذربایجان چشم از جهان فرو بست.
خانم ربابه مرادووا، در اول فروردین ماه  ۱۳۱۲ ، در محلهٔ “عالی قاپی”  اردبیل،  (به نام باستان: آرتاویل)، در آذربایجان شرقی و در خانواده‌ای مذهبی پا به‌ عرصهٔ حیات گذاشت. پدرش قرآن خوان بود اما با موسیقی غیر مذهبی هم میانه خوشی داشت و سد راه پیشرفت و ترقی فرزندانش نمی شد. او در ارتباط با هنر و موسیقی چنین می‌گفت: “خداداده را نباید رد کرد، باید پروراند”. فرزندان او صدای دلنشین خوبی داشتند. ربابه هشت سال بیش نداشت که در تعزیه‌های مذهبی نقش زینب را ایفا می کرد.
۱۳  ساله بود که در جشن های فرقه دموکرات آذربایجان شرکت می جست  و در کنسرتها برای  مردم سر زمینش  ترانه می خواند و در  سال های ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ ، همراه با دیگر هنرمندان منطقه در عرصه هنر موسیقی، با شور و شوق بسیار خلاقیت خود را نشان می داد.  پس از سرکوب خونین جنبش ۲۱ آذر از سوی ارتش دست نشاندهٔ شاهنشاهی و ارتجاع محلی بیش از سی هزار شهروند آذربایجانی را ‌قتل عام کرد. دیگر، لحظات وداع است و اشک ریختن و در آغوش کشیدن و به فرجام، دیدن چهرهٔ تابان اردبیل از فراز کوه سبلان. خانم ربابه نیز با خانواده خود در پایانی آذر ماه همان سال پنهان از چشم تازش وحشیانه‌ی ارتش شاهی،و اوباشان و ملّاکانِ منطقه، به ویژه تفنگ داران حاجی رسول ها رهایید و به  آذربایجان شوروی سابق مهاجرت کرد. او در مهاجرت به هنر تئاتر روی آورد.  ربابه که دیگر پا به ۱۶ گذاشته و خانم ربابه شده بود،و در تئاتر شهر نقش‌آفرینی می‌کرد و می‌خواند.
۱۷ ساله بود که به تشویق استاد آواز علی عسگر علی‌اکبروف به باکو رفت و در کالج موسیقی “آصف زینالی” رشته موسیقی آوازی اپرا خواند. با پیشرفت زمان در کشور شوراها، موفقیت و محبوبیت هنرش بیشتر و بیشتر شکوفایی می یافت.
۲۳ ساله بود که در باله و تالار اپرای شهر باکو، کارش را آغاز کرد و سالهای سال در نقشهای “لیلی” و “اصلی” در اپراهای “لیلی و مجنون” و “اصلی و کرم” درخشید.
کارشناسان و استادان موسیقی، موفقیت و محبوبیت او را در سوز و اندوه صدایش می‌دانند.
در حالی که برخی این سوز و اندوه را ارث پدرش می‌پندارند، بیشتر کارشناسان و آشنایان به زندگی و روحیه او از اندوه دوری از میهن نیز سخن می‌گویند که آوازش را حزن‌انگیز و گیرا کرده بود.
او بیش از هر خواننده آذری هم‌زمانش در مایه دشتی که به موسیقی ایرانی نزدیکتر از آذری است اجرا کرده است.
در کوه‌های اردبیل گلی به نام “خنجر نقره‌ای” هست که می‌گویند اگر کسی آن را بکَنَد، بدبخت می‌شود و او همیشه می‌گفته که در کودکی این گل را کنده و دیگران او را از خاکش کنده‌اند: “هرچه می‌خوانم در فراق اردبیل است. من نقش لیلی را اجرا نمی‌کنم، این بهانه‌ای است تا بخت و اقبالم را اجرا کنم”. حسرت وطن در دل خیلی از انسان های میهن دوست سنگینی می کند که زادگاه خود را پس از چند سالی برای کار و  فعالیت آرمانی، ترک، و راهی و ساکن غربت می‌شود و زندگی تازه‌شان را در قالب کارآزموده ای سرمی‌گیرند؛ ربابه یکی از ۱۰ ها هزار هم وطنان ماست که  در باکو هم از فعالیت هنری و مردمی دست نمی‌شوید؛ با همان شور و شوق، اما خوددار و سر در گریبانان – به افق ها می نگرد.
او در مهاجرت دست به تلاش فرهنگی و هنری تازه‌ای زد و آثار ارزشمندی را تقدیم جامعه‌ی فرهنگی کرد.
میراحمد عسکرلی مرزبان شوروی نوشته که او می‌کوشید کنسرت‌هایش را در شهرهای شوروی با ایران برگزار کند تا به زادگاهش نزدیک باشد. این حس وطن دوستی را می شد در سیمای مردمی ربابه مشاهده کرد و در آوازهایش شنید. سخن رفیق احسان طبری مصداق چنین حقیقتی است که می گوید: “هر کس را که رنج انسان آزار می دهد، طبعا عشق به سعادت او و ادراک عمیق او به راهنمای حیاتش بدل می شود.  چگونه چنین نشود که خود ما در این اعصار بی رحم زیسته ایم و می زییم. ”

Go Back

Comment