header photo

جنگ کره؛ پرواربندان هیولا

جنگ کره؛ پرواربندان هیولا

قریب 70سال پیش، جنگی در شبه‌جزیره کره رخ داد که آسیای مجروح را به آستانه ویرانگری‌ها و کشتارهای جبران‌ناپذیر اتمی کشانید و توقف آن نیز بنا به خواسته آمریکا و متحدانش، زهدانی برای پرورش استعداد جنگ‌افروزی‌های ویرانگرتر دوباره شد. این جنگ، نمونه‌ای عالی از فتنه‌گری‌های امپریالیسم و کاربرد موفق و حیرت‌انگیز ریاکاری‌ها و فریب‌کاری‌های آمریکا و متحدانش در مبارزه علیه استقلال‌طلبی ملت‌های آزاده بود. در این جنگ کثیف، گستاخی‌های ضدانسانی دولت آمریکا که تا پیش از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی به‌طور عمده علیه مردم بی‌پناه آمریکای لاتین و فیلیپین به‌کار می‌رفت، پهنائی جهانی گرفت و به قتل‌عام‌های بی‌محابای مردمانی انجامید، که جز مخالفت با استعمار و پایداری در برابر زیاده‌خواهی‌های آمریکا و متحدانش، گناه دیگری نداشتند. پس از جنگ کره، سیطره آمریکا بر سرمایه‌داری جهانی تثبیت شد و سایر قدرت‌های این نظام به اطاعت از آن ناگزیر شدند و دیکتاتوری‌های فاسد حاکم بر مناطق گوناگون جهان، برای مدتی از ترس و هراس کابوس‌هائی که هر دیکتاتور بی‌ریشه‌ای بدان مبتلاست، نجات یافتند. جنگ کره، تجزیه چین را دوام بخشید و تقسیم ویتنام را بنیاد نهاد؛ سرکوب قیام‌های ترقی‌خواهانه مالزی و تایلند را تسهیل نمود و کودتاهای جنایت‌کارانه علیه برخی دولت‌ها و دولت‌مردان مترقی جهان هم‌چون دکتر مصدق در ایران و سرهنگ آربنز در گواتمالا و پاتریس لومومبا در کنگو و ده‌ها حادثه خونین دیگر را به‌دنبال داشت.

جنگ کره، آن‌روی سکه سیاست‌های مزورانه دولت آمریکا در برابر تجاوزکاری‌های ژاپن و توسعه‌طلبی‌های استعماری او در آغاز قرن بیستم بود و چون آن رقیب از میانه برخاست، روی دیگر آن سکه به نمایش در آمد که چیزی نبود جز تحقق آرزوی قدیمی تصرف کشور کره و افزودن آن به حوزه منافع نامشروع آمریکا پس از 40 سال تأخیر. این دولت قبلاً بر طبق توافق‌نامه سری تافت–کاتسورا (به‌نام ویلیام هاوارد تافت وزیر دفاع کابینه تئودور روزولت در سال‌های 1904–1908 که پس از آن رئیس‌جمهوری آمریکا شد و ژنرال کاتسورا نخست‌وزیر وقت ژاپن)، سیطره ژاپن بر مملکت کره و سپس الحاق آن‌را به امپراتوری ژاپن به رسمیت شناخته بود. دولت ژاپن نیز بر همین اساس در سال 1910میلادی کشور کره را به‌طور کامل در اختیار گرفته؛ سازمان سیاسی اداری ملی آن را برانداخته و کشور دوهزارو پانصد ساله کره را ضمیمه خود کرده بود (سونو، ص 38 – 40)

تاریخ 50ساله کره از 1895 تا 1945 نمایش خوفناکی از تسلط‌طلبی امپریالیسم ژاپن بود و یکی از بی‌رحمانه‌ترین اشکال حکومت خارجیان بر مستعمرات به‌شمار می‌آمد. برخی از هولناک‌ترین اعمال ضدبشری آن دولت، در این شبه‌جزیره و علیه مردم کره صورت گرفته بود. دولت ژاپن و سرمایه‌داران و انحصارات ژاپنی، با روش‌های گوناگون –اعم از قهری و شبه حقوقی– میلیون‌ها هکتار املاک متعلق به دولت سابق و مالکان و خرده‌مالکان کره‌ای را تصاحب کردند (به استثنای املاک خودفروختگان و همکاران کره‌ای ارتش ژاپن)، و بخشی را به کشاورزان مهاجر ژاپنی فروختند. بقیه آن‌را نیز به کشاورزان کره‌ای که بسیاری‌شان صاحبان پیشین همین زمین‌ها بودند، اجاره دادند و شیوه‌ای از بهره‌کشی را برقرار کردند که حتی از استثمار دوران فئودالی نیز سخت‌تر بود (سونو، ص 41 – 52)

کره‌ای‌ها در این مدت بارها علیه ژاپنی‌ها شوریدند و هربار بدتر از گذشته سرکوب شدند. آری، در این دوران آموزش‌و ‌پرورش نوین در کره رواج بیشتری گرفت، اما تعلیم‌و‌تربیت به زبان کره‌ای ممنوع شد و زبان ژاپنی جای آن را گرفت و از این طریق، تبعیض نژادی جانکاهی در این سرزمین برقرار گردید. سازمان اداری بزرگی در کره تأسیس شد که کارکنانش (موسوم به کولابوس‌ها) را ژاپنی‌ها و کره‌ای‌های خیانت‌کار و منفعت‌طلب تشکیل می‌دادند و کاری جز استثمار هرچه بیشتر مردم، از طریق توسعه سازمان‌های صنعتی و زراعی و تجاری ژاپنی در این کشور نداشتند. چند بندر و تعدادی کارخانه و چند رشته خطوط مواصلاتی و یک رشته راه‌آهن احداث گردید که تماماً برای ژاپنی‌ها بود و هرآن‌چه که به دست می‌آمد، نصیب ژاپنی‌ها می‌شد. سپاه بزرگی از ارتش ژاپن در این کشور مستقر بود، که جز قساوت و سرکوبی بی‌رحمانه اعتراضات و مجازات هولناک مخالفان و معترضان وظیفه دیگری نداشت. ژاپنی‌ها در ماه مارس سال 1919، به اجتماع صدها‌هزار نفر از مردم کره در شهر سئول حمله بردند و قریب 8هزار نفر را کشتند و بیش از 16هزار نفر را مجروح و ناقص‌العضو کردند و 47هزار نفر را به زندان انداختند و صدها نفر از این زندانیان را اعدام کردند. نظامیان ژاپنی در یکی از حوادث همین سال، گروه کثیری از معترضان را به کلیسائی راندند و آنجا را در محاصره گرفتند و همه درهای کلیسا را بسته و سپس به آتش کشیدند و به این طریق همه محبوسان در آن کلیسا را در آتش سوزانیدند. ژاپنی‌ها از سال 1937 تا 1945 قریب دو میلیون نفر از مردان کره‌ای را همچون بردگان به ژاپن و متصرفات‌شان در چین انتقال دادند و آنان را در معادن و مزارع و کارخانجات به بیگاری واداشتند و چنان بی‌رحمانه از این مردم مظلوم کار کشیدند که صدهاهزار نفرشان از شدت کار و گرسنگی مداوم و بیماری‌های طولانی و طاقت‌فرسا درگذشتند. این دولت وحشی، در یکی از همین‌گونه عملیات ضدانسانی، ده‌ها هزار زن و دختر جوان کره را –بین یک‌صد تا دویست هزارنفر– تحت عنوان «زنان تسلی‌بخش» به فاحشه‌خانه‌های مخصوص ارتش ژاپن انتقال داد تا هم‌چون بردگان و کنیزان، در اختیار شهوت‌رانی‌های افسـران و سـربازان درنده‌خوی ژاپنی قراربگیرند (آزکان، ص 41– 42؛ سونو،ص40–41). بی‌دلیل نیست که مردم هر دو کره، هنوز هم به یک‌اندازه از ژاپنی‌ها نفرت دارند (آزکان، همان).

تقسیم کره به دو کشور شمالی و جنوبی

موضوع کره و تعیین دولت آن در کنفرانس قاهره (نوامبر 1943) به‌میان آمد و روزولت و چرچیل و چیان کای‌چک در این کنفرانس توافق کردند که پس از شکست ژاپن و خاتمه جنگ، در این کشور یک دوره بالنسبه طولانی قیمومیت برقرار شود و پس از آن دولت مستقل کره تشکیل گردد (گرنویل، ص 771). اما چنین نشد و داستان دیگری شکل گرفت که نقطه آغاز آن، تمهیدات ارتش آمریکا برای تقسیم شبه‌جزیره کره به دو منطقه نفوذ متعلق به شوروی و آمریکا در ماه اوت سال 1945 بوده است. داستان جنگ کره را باید از آن لحظه‌ای تعقیب کرد که ژنرال جان مک‌کلوی فرمانده آمریکائی، تعیین حوزه استقرار نظامیان آمریکا در جنوب شبه‌جزیره کره را به دو نفر از افسران خود به نام‌های سرهنگ دوم دین راسک (وزیر خارجه آمریکا در دوران کندی و جانسون) و سرهنگ بون استیل واگذار نمود و آنان نیز در کمتر از نیم ساعت و با استفاده از یک نقشه ناقص، مدار 38 درجه را به عنوان مرز میان حوزه‌های استقرار ارتش شوروی و ارتش آمریکا انتخاب کردند (آزکان، ص 32 و 33 و 43 و 44). به این ترتیب یک واحد سیاسی کشوری را به دو بخش تقسیم کردند و این آغاز ماجرای خونینی شد که هر چند خون‌ریزی‌های آن متوقف شده، اما احتمال خون‌ریزی‌های هولناک‌تر از گذشته در آن دوچندان شده است.

دولت شوروی در روز نهم اوت 1945 و در اجرای تعهدات کنفرانس‌های یالتا و پوتسدام، علیه ژاپن وارد جنگ شد. نیروهای ارتش سرخ به سرعت در منچوری و شبه‌جزیره کره پیش رفتند و ارتش بدنام «کوان تونگ» را که فاتح چین بود، درهم شکستند و مناطق گسترده‌ای را از تصرف ارتش ژاپن خارج کردند. تذکر این نکته ضروری است که شمال کره در اواخر جنگ عملاً میان ارتش ژاپن و گروه‌های مبارز استقلال‌طلب کره‌ای تقسیم شده بود و بخشی از آن به طور کامل در اختیار مبارزان کره‌ای قرار داشت. این نیروها در هر نقطه‌ای که اقتدار ارتش و سازمان اداری ژاپنی کره بر می‌افتاد، جای آن را می‌گرفتند و برخی خدمات دولتی نظیر کمک‌رسانی به مناطق آسیب‌دیده و حمایت از گرسنگان و قحطی‌زدگان و بیماران و مجروحان را پیش می‌بردند و پس از ورود ارتش سرخ به مناطق شمالی کره، با همکاری‌های آن بر دامنه خدمات دولتی-اجتماعی خود افزودند و محبوبیت‌شان در میان مردم افزایش یافت. فرمانده این گروه‌های مبارز و استقلال‌طلب، مردی دلاور به نام «لیو وون هیونگ» از کمونیست‌های کره بود که در سال 1944 سازمانی به نام «احیاء برادری مردم کره» را تشکیل داد و به جنگ‌و‌گریز با نظامیان ژاپنی پرداخت و پیش از ورود ارتش سرخ به شمال کره، سازمان شبه‌دولتی قدرتمندی بر پا نمود که حتی ژاپنی‌ها نیز به اعتبار و قدرت آن اذعان داشتند و شوروی نیز آن را به‌رسمیت شناخته بود (گرنویل، ص 771، کوزمیچوف و دیگران، ج 3، ص 359، سونو، ص 67).

ژنرال «آبه نوبویوکی»، آخرین فرماندار ژاپنی کره در واپسین روز‌های حکومت خود و پیش از عبور ارتش سرخ از مرزهای کره، از هیونگ خواسته بود که امنیت ژاپنی‌های کره را تضمین کند و هیونگ نیز با شروطی این خواسته را پذیرفته بود (سونو، ص 67). پس از ورود ارتش سرخ به شمال کره، قلمرو نفوذ هیونگ نیز افزایش یافت و همکاری‌های گسترده و قابل توجهی میان او با ارتش سرخ آغاز شد. در همین روزها هیونگ و هم‌فکرانش، مجمعی به نام اجتماع ملی بر پا کردند که شرکت‌کنندگان در آن به‌طور عمده از جنگجویانی بودند که پس از خروج نظامیان ژاپنی از مناطق گوناگون کره، اداره آن مناطق را در دست داشتند و از درون آن نیز تشکیلاتی شبه‌دولتی به نام «کمیته فراخوان جمهوری مردم کره» (نام دیگر کمیته آماده‌سازی برای استقلال کره) بیرون آمد که دوسه روز پیش از ورود ارتش آمریکا به کره، کنگره نمایندگان آن در سئول تأسیس دولت موقت جمهوری مردم کره را اعلام داشت. مؤسسان این دولت از نیروهای ملی و دموکرات و کمونیست و حتی برخی محافظه‌کاران وطن‌دوست بودند و اغلب‌شان از سال‌های پیش در مبارزه با ارتش و دولت ژاپن بسر می‌بردند و در راه تأمین استقلال مردم و کشور خود فداکاری‌های بسیار نموده و صدمات فراوان دیده بودند.

در پاسخ به اعلام تشکیل دولت موقت مردم کره، ژنرال داگلاس مک‌آرتور، فاتح ژاپن و فرمانده عالی ارتش آمریکا در اقیانوس آرام و آسیای جنوب شرقی، اعلام داشت که ژنرال «هاج» به حکومت جنوب کره منصوب شده و اداره امور جنوب کره با اوست. دولت موقت جمهوری مردم کره در روز 8 سپتامبر 1945 هیأتی را به استقبال ژنرال هاج فرستاد و خواستار مذاکره با او شد، اما فرمانده آمریکائی از ملاقات با آن هیأت خودداری نمود و اعتنائی به تشکیل دولت موقت مردم کره نکرد. او همچنین فرمانی خطاب به نظامیان ژاپن و سازمان اداری ژاپنی سابق کره صادر کرد و از آنان خواست که تا تشکیل حکومت و سازمان اداری جدید توسط ارتش آمریکا، هم‌چنان به وظایف خود ادامه دهند و حافظ نظم و امنیت باشند.

دخالت‌های آشکار آمریکا

آمریکا در کمتر از چند روز قریب 50 هزار نظامی خود را در کره مستقر کرد و چندی بعد دکتر «سینگمان ری»، دست‌راستی افراطی طرفدار دولت «کومین تانگ» چین را که سال‌های طولانی در آمریکا می‌زیست و در دوستی نسبت به آمریکا و خصومت نسبت به کمونیست‌ها و دولت شوروی مشهور بود، به سئول بازگردانیدند تا اداره دولت موقت جنوب کره را به او بسپارند. نکته اساسی اینکه، جمهوری مردم کره پس از اطلاع از تمایل آمریکا برای واگذاری قدرت به سینگمان ری، پیشنهاد کرده بود که او به ریاست این جمهوری موقت منصوب شود تا روند اتحاد و استقلال کره تکمیل گردد. اما دولت و ارتش آمریکا که جانشین میلیتاریسم ژاپن شده بود، از تصور استقرار هر اندازه عدالت اجتماعی و دموکراسی ملی در کره بیگانه بود و جز به تشکیل دولتی موافق مصالح و منافع خود به هیچ چیز دیگری نمی‌اندیشید و به همین ترتیب اعتنائی به خواسته دولت موقت کره نکرد و آن را غیرقانونی و فاقد وجاهت ملی دانست (گرنویل، ص771، سونو، ص 68، بلوم، ص 87 – 91)

ارتش آمریکا بدین ترتیب همان عملی را مرتکب شد که انگلیس در هندوچینِ فرانسه و اندونزیِ هلند صورت داده بود و بهانه این اقدامات خلاف و ضدمردمی نیز حفظ نظم و جلوگیری از حوادثی بود که به گفته خلاف واقع و ریاکارانه آنان از خلاء قدرت ناشی می‌شد (گرنویل، ص 771). این بهانه‌ها برای استتار مقاصد شومی به کار می‌آمد که از فردای حضور متفقین غربی در اندونزی و هندوچین و آسیای جنوب شرقی خودنمائی می‌کرد و این مقاصد شوم جز ابقای ترتیبات استعماری پیش از جنگ در مناطق یاد شده نبود. یکی از بدترین جنایاتی که متفقین-به‌ویژه انگلیسی‌ها- برای اعاده نظام استعماری سابق هلند در اندونزی مرتکب شدند، جنگ‌های خونین آنان با مردم شهر «سورابایا» در جاوه شرقی و بمباردمان وسیع آن شهر در آخرین روزهای ماه اکتبر 1945، برای استقرار دوباره نظام استعماری هلند در این کشور بوده است. در این جنگ‌های خونین بالغ بر 15هزار نفر از مردم سورابایا کشته شدند تا مگر استعمارگران هلندی دوباره بر اندونزی حکومت کنند (ریکلفس، ص 341 – 342، گرنویل، ص 730).

آمریکائی‌ها نیز از ترقی‌خواهی و استقلال‌طلبی انقلابی در حوزه نفوذ خود بیزار بودند و این بیزاری را از همان پایان جنگ درباره جنبش هوک‌های فیلیپین (پارتیزان‌های ضدژاپنی) که با انگیزه‌ها و مطالبات دموکراتیک در جنگ علیه ژاپن با ارتش آمریکا همکاری می‌کردند، نشان داده بودند. این جنبش خواستار تغییر رابطه نیمه‌استعماری آمریکا و فیلیپین بود و از دهقانان بی‌زمین حمایت می‌کرد، اما دولت آمریکا که هیچ سنخیتی با مفاهیم عدالت اجتماعی و دموکراسی ملی و انقلابی در متصرفات و مستعمرات خود نداشت، با تمام قوا از عملیات و اقدامات ضدانسانی «مانوئل روگاس» و «الپیدیو کوئیرینو»، رؤسای جمهور فاسد و مرتجع فیلیپین علیه هوک‌ها حمایت نمود و برای نابودی آن جنبش از هیچ اقدامی فروگذار نکرد (فونتن، ج 1، ص 510، گرنویل، ص 722 – 724).

آمریکائی‌ها به همین ترتیب از استقرار دولت جمهوری مردم کره ناخرسند و بیزار بودند و نمی‌توانستند شاهد پیدایش یک دولت مستقل ملی در نزدیکی مناطق نفوذ خود و همچنین در حوالی مستعمرات فرانسه و انگلیس و هلند باشند. آمریکائی‌ها در کره از اغتشاش و آسیب‌هائی سخن می‌گفتند که وجود نداشت و در ظاهر نگران حوادثی بودند که به‌طور کلی در سپهر سیاسی و اجتماعی کره دیده نمی‌شد، اما خود در کمترین فاصله زمانی سازنده وضعیتی شدند که سرانجام منتهی به جنگ کره شد.

عملیات ژنرال هاج جز اشغال جنوب کره معنای دیگری نداشت و دستور او به کولابوس‌های منفور برای ادامه فعالیت‌های اداری، و استخدام بسیاری از آنان در سازمان اداری ارتش آمریکا در کره جنوبی، سخت بر مردم کره گران آمد و خصومت مردم کره را به دنبال داشت (فونتن، ج 2، ص 12). همین خصومت، به مبارزه طرفداران جمهوری ساقط شده مردم کره مشروعیت می‌بخشید. اینان تا مدت‌ها به اعتراضات خیابانی در شهر سئول و مناطق دیگری در جنوب کره مشغول بودند و جز قهر و سرکوبی از جانب ارتش آمریکا و کولابوس‌ها و گروه‌های خشن دست‌راستی خدمت‌گزار ارتش آمریکا ندیدند. این اعتراضات سرانجام در سال 1946 و بر اثر عملیات جنگی نظامیان آمریکائی و هواداران سینگمان ری که بی‌محابا بر روی مردم آتش می‌گشودند، به عملیات نظامی متقابل استقلال‌طلبان و مبارزان منتهی شد.

از آن‌جا که اشغال‌گران آمریکائی و هم‌دستان کره‌ای‌شان از قدرت جنگی بسیار بیشتری برخوردار بودند، و تا بی‌نهایت از تعدی و تجاوز و شکنجه و زندان و اعدام مخالفان خودداری نداشتند، مبارزان استقلال‌طلب ناگزیر به کوهستان‌های کره جنوبی عقب نشستند و در آن مناطق به جنگ‌وگریز ادامه دادند. در این جنگ داخلی اعلام نشده که حتی در میانه جنگ کره نیز ادامه داشت، ده‌هاهزار نفر از مردم –شاید قریب یک‌صدهزار نفر– به قتل رسیدند و گروه نامعلومی اعدام شدند و هزاران نفر به زندان افتادند. به گزارش منابع آمریکائی در این سال‌ها گروه بی‌شماری از دهقانان و روستائیان بی‌دست و پا به بهانه کمک به چریک‌های ضد دولتی،که اتفاقاً اکثرشان دموکرات‌های غیرکمونیست بودند، اعدام شدند. چندی بعد از انتشار این گونه اخبار، مجمع ملی کره (پارلمان کره) کمیته‌ای برای تحقیق درباره این حوادث تشکیل داد، اما پلیس به‌دستور سینگمان ری به مجمع حمله کرد و بسیاری از اعضایش را مصدوم نمود و 22 نفرشان را که اغلب جراحات سختی برداشته بودند، بازداشت کرد (بلوم، ص 89 – 91). به این ترتیب اولین و بهترین فرصت برای تاسیس کره‌ای متحد و مستقل و آباد و آزاد به باد رفت و میراثی از آن به دست آمد که مستعد تبدیل شدن به هاویه سوزان جنگ اتمی است

دولت و ارتش آمریکا با همه رفتار‌ها و اقدامات دولت شوروی در شمال کره، مخالف بودند و کمترین اعتنائی به مصالح سیاسی و اجتماعی و منافع عمومی ملت کره در قلمرو اشغالی خود نداشتند. دولت شوروی پس از اخراج ژاپنی‌ها از شمال کره، با کمیته‌های جنگی سیاسی مبارزان ضدژاپنی، همکاری‌های گسترده‌ای داشت و پس از تشکیل دولت موقت جمهوری مردم کره، آن‌را به رسمیت شناخت. کولابوس‌ها در شمال کره جائی نداشتند و همه خیانت‌کارانی که هم‌دستان ارتش و سازمان اداری ژاپن در شمال کره بودند و از این طریق ثروت‌های کلانی یافته بودند، از مشاغل خود برکنار شدند.

دولت شوروی در کنار مردم کره

دولت شوروی پس از مرحله اول استقرار در شمال کره، از مارس 1946 اصلاحات ارضی گسترده‌ای را آغاز کرد و تمام املاک متعلق به ژاپنی‌ها و هم‌دستان‌شان را میان کشاورزان کره‌ای تقسیم کرد و از این طریق ده‌ها و صدهاهزار خانواده رعیت‌پیشه صاحب زمین‌های کشاورزی شدند. طبق این اصلاحات ارضی، مالکان سابق نیز حق داشتند که به اندازه سایر کشاورزان زمین داشته باشند. این عملیات که با خشونت کم‌تری همراه بود و حمایت قاطع کشاورزان شمالی را به همراه داشت، منتهی به حذف بدون خون‌ریزی رؤسای سابق روستا‌ها از قدرت شد، اما در پاسخ به این اعمال، تمامی زمین‌داران بزرگ و کارکنان سازمان اداری ژاپنی در شمال کره و همه کسانی که از طریق هم‌دستی با ارتش ژاپن و خیانت به مردم و کلاهبرداری‌های شبه قانونی و نزول‌خواری، صاحب املاکی شده بودند -که متعلق به دولت و دیگران بود-، و هم‌چنین اغلب ناسیونالیست‌های افراطی و قشری و مخالفان سوسیالیسم، به سوی جنوب گریختند. در این مهاجرت، ده‌هاهزار نفر که اغلب از همین گونه اشخاص بودند –برخی گزارش‌ها تعداد این فراریان را بالغ بر 600 هزار نفر نوشته‌اند– خود را به قلمرو آمریکائی‌ها رسانیدند و بسیاری‌شان به خدمت پلیس و ارتش و گروه‌های دست‌راستی و ناسیونالیست‌های افراطی در آمدند.

در جنوب اما، سیاست دیگری اتخاذ شد که مضمون عمده آن ایجاد یک قشر از کشاورزان متوسط برای حمایت از یک رژیم محافظه‌کار دست‌راستی بود. طبق این سیاست، بالغ بر 353هزار هکتار از املاک کشاورزی که در دوران اشغال کره به دولت ژاپن و تراست‌های ژاپنی رسیده بود، از طریق مزایده به خریدارانی فروختند که از تمکن مالی قابل توجهی برخوردار بودند و می‌دانیم که قاطبه چنین ثروتمندانی، همکاران کره‌ای ارتش و سازمان اداری ژاپن در کره و هم‌دستان و عمال تراست‌های ژاپنی بودند. هم‌چنین شرکت آمریکائی «کره جدید» که وارث اموال و املاک و جانشین شرکت ژاپنی «توسعه شرق» شده بود، صد‌ها هزار هکتار از املاک زراعی کره جنوبی را تا مدت‌ها در اختیار خود داشت و قریب 600هزار خانوار کشاورز کره جنوبی با مناسباتی بالنسبه شبیه مناسبات دوره ژاپنی‌ها، تا چند سال اجاره‌دار آن شرکت بودند. هم‌دستان آمریکا و از جمله دکتر سینگمان ری خود از مخالفان اصلاحات ارضی و تقسیم زمین میان کشاورزان بودند و با اقداماتی از این‌گونه مخالفت داشتند. به همین سبب در سال‌های 1947–1948 چندین شورش بزرگ روستائی به‌وسیله هزاران شورشی مسلح در جنوب کره صورت گرفت، که همگی با خشونت بسیار سرکوب شدند. البته یک اصلاحات ارضی کوچک و مختصر نیز پس از سال 1949 در جنوب کره انجام شد که در نتیجه آن تنها 35هزار خانوار روستائی که اغلب از مالکان متوسط و خرده‌مالکان بودند، صاحب املاک بیشتری شدند. به این ترتیب، اصلاحات ارضی مورد نظر سینگمان ری و حامیان آمریکائی‌اش به‌طور عمده منتهی به تقویت مالکیت بزرگ و زمین‌داران دست‌راستی و دشمنان عدالت اجتماعی و مخالفان اتحاد دموکراتیک دو کره شد. در این دوره علاوه‌بر املاک باز‌مانده از دوران اشغال ژاپن، دارائی‌ها و اشیاء قیمتی فراوان و مواد خام صنعتی بسیار ارزنده‌ای که از ژاپنی‌ها مصادره شده بود، به حراج رفت و خریداران این اموال و دارائی‌ها نیز همان خودفروختگانی بودند که در دوران تسلط ژاپنی‌ها با آنان همکاری داشتند و از همان طریق ثروت اندوخته بودند. اینان در همان یک‌سال اول، بیش از نیمی از ثروت کشور را تصاحب کرده بودند و دلسردی‌هائی که دامنگیر مردم جنوب کره شد، ناشی از چنین تجاوزاتی بود (سونو، ص 64 – 66، بلوم، ص 89، جانسون، ص 86)

دولت شوروی در شمال از طریق همکاری با گروه‌های مبارز ضدژاپنی پیشین، سازمان اداری مؤثری برقرار کرده و موجبات مشارکت مردم در حکومت را فراهم کرده بود و همین امر منتهی به استقبال اکثریت مردم شمال کره از ترتیبات اداری جدید و همکاری بیشتر با آن شد (سونو، ص67، کوزمیچوف و دیگران، ج 3، ص 359 – 360، جانسون، ص 86). اما در قلمرو ارتش آمریکا و به دستور ژنرال هاج، یک هیأت مشورتی کره‌ای مرکب از 11نفر برای همکاری با حکومت نظامی آمریکا تشکیل شد، که ریاست آن با یکی از بزرگ‌ترین ملاکان کره‌ای به نام «کیم سونگ سو» بود. او در زمان ژاپنی‌ها و دوران جنگ نیز عضو شورای مرکزی حکومت ژاپنی کره بود و از همین طریق تمامی کره‌ای‌های همکار ژاپن و به‌ویژه رهبران خیانت‌کارشان به خدمت ارتش آمریکا در کره پیوستند به هواخوهان ثابت‌قدم آمریکا تبدیل شدند (سونو، ص 68، جانسون، ص 86). به این ترتیب دشمنان سابق مردم کره و هم‌دستان ارتش ژاپن و برکشیدگان آن دولت، در کوتاه‌ترین زمان به خدمت آمریکا و سپس به خدمت سینگمان ری درآمدند و رفتار با مردم جنوب کره را به همان‌گونه سازمان دادند که در دوران ژاپنی‌ها معمول بود: قتل و غارت و ستم‌گری و خشونت. مشوق و آموزگار آنان در دوره جدید خیانت و جنایت، تنها و تنها دولت و ارتش آمریکا بود که از هیچ کوششی برای تقویت دست‌راستی‌های افراطی فاشیست‌مآب و گروه‌های مخفی ترور و حمایت از عملیات و اقدامات ضد انسانی آنان خودداری نداشت

آمریکا در جنوب به‌طور کامل از حکومت مالکیت خصوصی دفاع می‌کرد و در نتیجه این گونه رفتارها، علیرغم افزایش محصولات کشاورزی در سال 1945 –قریب 60درصد بیشتر از سال پیش– و قطع صدور اجباری محصولات به ژاپن که به‌خودی خود موجب افزایش عرضه کالا و مواد غذائی می‌شد، احتکار و گران‌فروشی بشدت بالا گرفت و مالکان و تجار از فروش کالاهای زراعی به امید افزایش قیمت آن‌ها خودداری کردند و یک قحطی گسترده پدید آوردند. دولت نظامی آمریکا نیز برای مقابله با آن قحطی قریب 800هزار تن آذوقه از آمریکا وارد کرد و آنها را به قیمت‌های روز به مردم فروخت. در نتیجه میزان تولید زراعی در سال بعد کاهش یافت و به کمتر از میزان سال آخر جنگ رسید. در نتیحه سیاست‌های اقتصادی دولت نظامی آمریکا، میزان تورم افزایش چشمگیری یافت و در کمتر از 4 سال به حدود 100درصد رسید (سونو، ص 68 – 73)

ادامۀ‌مقاله، در مجلۀ دانش و مردم

Go Back

Comment